عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال! ___________________________ اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس! من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....
با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم. با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم. با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم. با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم. با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم. با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم. و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.
مدیریت افکار عمومی ، برگردانی است از صفحه فیسبوک ِ فریدون نصرتی ! اندر حکایت ارسال مطالب بیهوده ،ژست های روشن فکر مابانه و توهم همه چیز دانی ..چیزی مابین همه چیز و هیچ !
«تنهایی» تلفنیست که زنگ میزند مُدام
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من.
جمعهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد!
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را...
«تنهایی» زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد.
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند.
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند!
«تنهایی» دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی.
«تنهایی» عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،
وقتی تو رفتهایی از این خانه،
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب
دریتا کومو (شاعر آلبانیایی)
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
صدای غریبهایست که سراغِ دیگری را میگیرد از من.
جمعهی سوتوکوریست که آسمانِ ابریاش ذرّهای آفتاب ندارد!
حرفهای بیربطیست که سر میبَرَد حوصلهام را...
«تنهایی» زلزدن از پشتِ شیشهایست که به شب میرسد.
فکرکردن به خیابانیست که آدمهایش قدمزدن را دوست میدارند
آدمهایی که به خانه میروند و روی تخت میخوابند و چشمهایشان را میبندند امّا خواب نمیبینند.
آدمهایی که گرمای اتاق را تاب نمیآورند و نیمهشب از خانه بیرون میزنند!
«تنهایی» دلسپردن به کسیست که دوستت نمیدارد!
کسی که برای تو گُل نمیخَرَد هیچوقت.
کسی که برایَش مهم نیست روز را، از پشتِ شیشههای اتاقت میبینی هر روز!
« تنهایی» اضافهبودن است در خانهای که تلفن هیچوقت با تو کار ندارد!
خانهای که تو را نمیشناسد انگار،
خانهای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه میشود.
«تنهایی» خاطرهایست که عذابت میدهد هر روز
خاطرهای که هجوم میآوَرَد وقتی چشمها را میبندی.
«تنهایی» عقربههای ساعتیست که تکان نخوردهاند وقتی چشم باز میکنی.
«تنهایی» انتظارکشیدنِ توست، وقتی تو نیستی،
وقتی تو رفتهایی از این خانه،
وقتی تلفن زنگ میزند امّا غریبهای سراغِ دیگری را میگیرد
وقتی در این شیشهای که به شب میرسد خودت را میبینی هر شب
دریتا کومو (شاعر آلبانیایی)