واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

پرسش ...

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۸ ب.ظ
دوست ارجمند و بزرگوارم پرسشی مطرح نمود..قبل از اینکه جسارت پاسخگویی به خود بدهم تصمیم گرفتم به اشتراک بذارم تا نظرات دیگر دوستان رو هم در این خصوص جویا شوم . *****سوالم اینه که آیا متون ادبی رو باید با عقل خوند یا با دل؟ آیا متون ادبی باید منطقی باشند و در مقابل بی منطقی ها و حرفهای نامربوطش موضع گرفت یا نه؟ آیا باید جهان را به وسیله متن ادبی بر اساس احساسات خویش آن گونه که می خواهیم بنویسیم یا بر اساس عقل آن گونه که هست؟ و دست آخر اساسا انتقاد از نوشته ادبی بوسیله عقل و منطق معنا دارد یا خیر؟ نوشته ادبی می تواند رابط بین انسانها و نشان دهنده راه صحیح برای آنها باشد یا اینکه صرفا افکار خاص و شخصی نویسنده آن است که برای مخاطبین خود می نویسد که مثل او هستند و مثل او فکر می کنند؟پاسخ دل آرام : انسان موجودی ست که در برابر عقل و منطق تعظیم میکند اما در برابر احساس و عاطفه زانو میزند .. سوای از عقلانی یا احساسی بودن هر متن و نوشته و دیدگاهی ، هرآنچه از دل خیزد به دل مخاطب مینشید و هر آن چه عقل و منطق را به چالش بکشد برهان ِ قاطع قلم نویسنده در برابر احساس دگم اندیش و مهجور خواهد بود .. با این اوصاف عقل و احساس دو بال پرواز برای اوج گیری ست و از دید بنده چنین پرسشی مقایسه آب و نان است و پرسش در این باب که کدامیک از این دو برای زنده ماندن و حیات لازم  و ضروری ستبعد نوشت :پاسخ دوستان عزیز و بزرگواران ......................................................................................................تنبور حق : http://tanboorehagh.mihanblog.com/   ابتدا در بیلبرد کلام حک کنم هنر یعنی تداعی و اصل تلخ حقیقت ...چرا تلخ چون اکثرا بیگانه اند باوجود با وجود چیزی به نام انسان(بیگانگی در این متن:در انشا زبان را ملاک ارتباط دانستن)هنر اصیلمثلا مکزیکی و یا ایرانی با آلمانی فرانسوی بلژیکی یا هر مملکتی مشترکند اصیلند در اصل انسانیت پس مشترکند)یعنی زهر.به غیر از این هر چه باشد فیک فیک است.هنر یعنی وجود در نهایت فنا یعنی لمس تصور وجود.ودر جهان تعالی بخش تر از هنر نیست.حالا جهان چیست؟ابراز وجود آدم درعرصه زایش در هستی،افزودن؛تولد انسانیت یا انسان.نقد یک نگاه باطل است.با کمی ارفاق حداقل نقد ورطه معاصر لنگ لنگان ودر حد یک حرفه ی اقتصادی دارای ارزش است.در محدوده قهقرا که موردبحث ما نیست؛حاشیه و کلیشه!چرا؟چون تاویلی که مخاطب با نگاهینقادانه به میزان آن اثر هنرمند را می شناساند،از دنیایی مجزا و مستقل با واژه نامه مختص خود،یک چیز نوی بی ربط به اصل را معرفی می کند.با طرح سوالاتی صرفا کلی نمی توان پاسخ جزئیات را یافت.متون ادبی هستیمی یابند زمانی که که نسبت به آن احساس نیاز کنیم،برایرشد.اینکه باید اثر را چنین خواندیا چنان با نخواندن اثر برابر است.حتی اگر کسی بگوید که به چه شیوه!در اصل باید یعنی انفعال واکنشی معکوس به نباید.به طور مثال هیچکس از انسانتشنه انتظار شنیدن این درخواست را ندارد که او بگوید:آب را در درون لیوان بلور تراش خورده یاصل فلان کشور برایم بیاورید هدف او رسیدن به آب است.وقتی ذهن در غل قفل خورده؛کلید های بیرون درصد بازشدن را نتها به صفر می رسانند  و تسلط را از درون منحرف می کنند.پاسخ هیچ سوالی از جو افکار ما بیرون نیست،به جز حواشی/اگر که مسائل را خود ایجاد کرده ایم پس خود بهترین پاسخ آنیم.شاید آن هم شاید در حد اعلا یک وجب اشارت محیط می توانددخیل باشد،در درک و فهم مثلا طوماری ادبی.تازه آن هم بازآفرینی یک بوده است و نه گونه ایاز فرگشت یافته استدلال.شما سنگ را درنظر بگیرید در دست یک مجسمه ساز.رنگ را دردستان نقاش و همچنین کلنگ را دستان یک مقنی...هم عقل هم دل هر دو می توانند دریابند که کار چیست؟مایحتاج زیستی برای مقنی غذا و آب است.اما هنرمند تنها با آب و غذا می تواند بمیرد و این تفاوت معامله است.در هنر حواسی در غلیان و کارا هستند که روزمره ما نه تنها در روابط از آنها استفاده نمی کنیم بلکه آنها را به شیوه ای سنتی ذبح می کنیم.پیش پایبرازش های سَبک حاصل از روشنفکری مان.درود بر شما و دوست ارجمندتان عذر تقصیر بنده را بپذیرید که لحن نرم خون ما به افت انجامیده،سپاس که فرصت حضور ارزانی می دارید،و خدمت دوست گرامی تان عارضم گنگی کلام بنده را در روشنی نفس یک انسان شاهد محو نمایند.سربلند باشید همگان،به گفته جناب آزمندیان متعهد شویم در آموزش مادم العمر و به گفته الوین تافلر:نیاموختن و نو شدن را هم بیاموزیم.سبز باشید و تن درست،ضمن اینکه از پاسخ دیگر گرامیان حظ وافر نصیبمان گشت.سپاسگزارتانم     پاپیون : در پیرامون من  http://oinion.blogsky.com/ آیا اساسن باید غذا را با معده خورد یا دهان؟ آیا غذاها باید خوشمزه باشند یا مغذّی؟ آیا باید سلامتی را با غذاهای خوشمزه تضمین کرد یا صرفن مغذّی؟ آیا اساسن بالا آوردن غذاهای بد مزه توسط معده صورت می گیرد یا دهان؟ آیا غذاها خوشمزه می شوند تا ما بخوریمشان؟ یا آشپز برای اینکه با ما دوست شود آن را خوب می پزد؟ یا برای اینکه خودی نشان دهد خوب طبخ می کند غذا را؟ غذا با دهان خورده می شود امّا معده آن را هضم می کند غذا می تواند خوشمزه باشد و در عین حال مغذّی جهاز هاضمه به صورت مکانیزمی یکپارچه از مغز دستور می گیرد و خوراک هایی که با ذائقه ی ماجور نباشد را پس می زند آشپز هم غذای خوشمزه را برای جذب مشتری بیشتر خوش پخت می پزد.     محسن : در گفتگوی روز بارانی  http://nevergone.mihanblog.com/ متون ادبی حرف دله و باس با دل خوندن موضع هم نباس گرفت چون ما از دل نویسندههیچ نمیدونیم . اگر فلسفه و سیاسی و اجتماعی و علمی و ...باشه نوشته اونو باسبا عقل خوند و انتقاد هم کرد اگر که لازم بود. انتقاد همیشه از سر عقل میاد ورنه دل هیچ وقت گلایه و انتقاد نداره / حالا تخریب بماند که ماها همیشه علاقه به تضاد گفتن حرف ها و احساسات دیگران داریم .نویسنده می نویسه برا دل خودش اما مخاطبینشودر نظر میگیره چون شاعر فقط می نویسه برا دل خودش کاری به دیگران نداره و در این بین خیلیا مث اونن و حرف دلشونه     رهگذر: رخصتی خواستارم تا عرایضم را با سخنی از "ابوحامد محمد غزالی" آغاز نمایم که اینچنین فرمودند : بدان که دل، کالبد مملکت است ...، و اندر این مملکت، دل را لشکریان مختلف است و همه این لشکرها به فرمان دل اند . عقل وزیر دل است و چون دل قدرت تفکر را فرمان دهد و بیندیشد، پسعقل خادم دل خواهد بود ...!!! در باب پرسش مطروحه دوست گرامی بایستی عرض نمایم جایگاه عقل و دل را دو رکن اساسی وجود آدمی دانسته اند .در تاریخ ادبیات و اندیشه نیز اگر نیک بنگریم، به این نتیجه نائل می گردیم که این دو شاخصه، بخش عظیمی از مبحث مذکور را بهخویش اختصاص داده اند . حال در موضوع نوع نگرش و اولویت و رجحان گذاری هر یک از این دو مقوله بعنوان مأخذ نگرش به متون ادبی، بنظر این حقیر انسان عاشق دنیا را از منظر "دل" می نگرد و انسان اندیشمند "عقل" را عمود خیمه  نگرشش می نماید ...فلذا حالت سومی نیز وجود دارد که همانا جمع و در کنار یکدیگر داشتن این دو بُعد ارزشمند است ...! می توان هم عاشق بود وهم عاقل...! می شود هم عقل را به کار بست و هم از دل وام اختیار نمود ...، به تعبیری وجود هیچ یک از این سبب منع دیگری نیستند ... در پایان کلام، عقل گوهراندیشه است و دل گوهر عشق ...، پس عاشقانه اندیشیدن به ادبیات، دریچه ای مشترک با افق بیکران از آنچه تار و پود کمال در آن نهفته است را برای وجود مشتاقش به ارمغان خواهد داشت ...و این عین سعادت و کمال توأمان است ...   سه نقطه :http://senoghteha.mihanblog.com/ چندین و چند سوال در دل یک سوال نهفته است!!!  مجید: در دویدن با ذهن  http://majidmoayyedi.blogsky.com    به نظرم میشه و باید این سوال رو به سه بخش تقسیم کرد. اما سوال ها: +متنِ ادبی رو باید با عقل خوند یا دل؟ + متون ادبی باید منطقی باشند یا.....؟ + نوشته‎ی ادبی می‎تواند روابط ادبی بینِ انسانها را.... + من ترجیح میدم به جای اینکه سه جواب به این سوال بدم، یه توضیح کلی میدم اول، بعد در خلالش، جواب هر قسمت رو. توضیح: +اول اینکه اثر ادبی( یا هنری ) از وجود خالقش میجوشه و بیرون میاد  یعنی فرد بر احساس میکنه که سوالی داره توی وجودش یا چیزی هست که باید کشفش کنه. یعنی بهتره اینطور بگم که هر اثر هنری، در واقع کاوشی هست که خالقش درون خودش انجام داده تا به توضیحی برای هستیِ خودش، سوالاتش یا برسه... و در نهایت، احتمالا هستی بهتر بشناسه. + دوم: پس تا اینجا، هر اثر ادبی، یه امرِ شخصی هست. یعنی در بدوِ امر، فرد برای خاطرِ خودش چیزی خلق کرده. مثلا متنی نوشته پس خالق اثر ادبی، کاوشی در خودش انجام داده و چیزی خلق کرده که در وهله اول، برای خودش هست. + بحث بعد، حقیقت هست و حقیقت نمایی اثرِ ادبی؟ طبقِ چیزی که اول گفتم، هر اثرِ ادبی، توضیحی مخصوص خودش، از هستی یا سوالی که مطرح شده به دست میده. یعنی میشه گفت به یک حقیقت خاصِ خودش دست پیدا میکنه. اینکه آیا اون حقیقت، همون چیزی هست که منِ نوعی از حقیقت میشناسم و قبول دارم؟! این دیگه به نظرِ من یه بحث عقیدهیکی میتونه قبولش کنه، یکی نه ..پس تا بحثِ حقیقت رسیدیم. (همین جا تاکید کنم که بحثِ اینکه آیا ادبیات یا گونه های هنر به حقیقت میرسن یا باید برسنیا سوالاتی از این دست، بحثِ خیلی طولانی ای میطلبه که دستِ کم فعلا ازش صرف نظر کنیم) با چند تا توضیح بالا، بریم سراغِ جوابها: 1- متون ادبی، از زندگی هر خالقی سرچشمه گرفته. زندگی شامل کلیت هستی یک نفر میشه. پس ما نباید صرفا از جنبه ی عقل یا دل(اگه تعریفهای ما با هم از این دو تفاوت نداشته باشه) بهش نگاه کنیم یا بخونیمشون. ادبیات رو باید زندگی کرد. رفت توی دنیایی که نویسنده ساخته و فقط تماشا کرد. حالا بعضی ها حظ و بهره بیشتر میبرن، بعضی ها کمتر. بعضی ها به جواب سوالی میرسن، بعضی ها نمی رسن 2- با این توضیحات، متن ادبی، الزامی به منطقی بودن هم نداره(چون تعریف منطق هم خیلی گسترده ست و احتمالاهر کسی یه معنی از منطق در ذهنش داره). توجه: هر اثرِ هنری، باید به مقتضیات دنیایی که خودش میسازه جواب بده و با اونها چفت و بسط بشه. حال میخواد با منطق مجید مویدی جور باشه میخواد نباشه. این ممشکل نویسنده نیست.  سوال بعد: + تو خلقِ اثرِ هنری، به ویژه در ادبیاتِ داستانی و باز به ویژه در رمان و داستان کوتاه و بلند، شما هر طور که دوست داری میتونی متن بنویسی. هر جهانی که دوست داری خلق کن. اینطور بگم: هیچ محدودیتی از طرف "بایدها" نباید جلوی کار نویسنده رو بگیره سوال بعد: + ما یک نقدِ هنر داریم، یه بررسی یا معرفی. در قسمتِ نقد، ما دقیقا معیارهایی شبیه یک علم داریم و طبق اونها حرف میزنیم یا حتی نظریه جدید مطرح میکنیم(این هم بماند که نقد ادبی هم هم طرفدارانی داره هم تقریبا مخالفان یا منتقدانی). و یه قسمت داره که کاملا بر اساسِ سلیقه شخصی هست. کسی نمیتونه تو این قسمت مجید مویدی رو مجبور کنه که بگه فلان اثر بده یا خوبه. + سوال آخر:+حتما نوشته‎ی ادبی، کشف کننده‎ی یه سری چیزها خواهد بود. مثلا روابط بین انسانها یا توضیحاتی برای هستی. اما همونطور که گفتم، ما وقتی مثلا به خوندن یه کتاب میریم، به تماشا و زندگی کردن تو یه جهان دعوت شدیم. ممکنه بعضی چیزها رو دقیقا مثلِ نویسنده ببینیم، و بعضی چیزها رو نه    الف.ف:حرفی که با دل نوشته میشه بایستی با دل خوند.متون ادبی که از دل میاد نه منطق را میفهمد . نه توجهی به نقد و سانسور دارد.مثل یک سیل میاید و هرچه سر راهش باشد ویران میکند و میبرد.  نسترن : در گلهای بنفش http://nas-taran111.mihanblog.com خب من هم نظر شخصی خودم رو اینجا میگم. به نظر من اینکه با دل خونده میشه یا با عقل فکرمیکنم ابتدا عقل رو انتخاب کردیم با عقل تصمیم گرفتیم که از دل استفاده کنیم. بعد نوشته های ادبی رو بر اساس ذوق و دل خودمون خوندیم. یک خلق کننده ی اثر ادبی هم ابتدا آنچه بر پله ی عقل بوده را با دقت و نظر بهش دست یافته بعد اون رو با عشق و بر اساس ذوق تنظیم کرده.یعنی اساسا متون ادبی رو باید دو پله ای خاند. یکی از منظر عقل برای دست یافتن به معنا دیگری از منظر دل برای رسیدن به وجد.متن ادبی از خیلی لحاظ از متون صرفن علمی و عقلی برگزیده تره زیرا هم اندیشه هم ذوق آدمی رو با هم ازش کار می کشه و نهایتن هم نتیجه رو به خود خاننده واگذار میکنه.هانیه :هرآنچه مربوط به هنر است قلم روح است...روح آزرده شود دلت را تنگ میکند فریادش از قلم به صورت هنر سرچشمه میگیرد و میچکد.    سوخته دل : در فانوس تاریک  http://sokhthdl.persianblog.ir/   پاسخ اگر خاص باشد و در چهار چوب متون ادبی و بحث منطقی و غیر منطقی آن .. یک کم آسان ترو راحت تر خواهد بود .. چون چهار چوب و حد و مرزی دارد . . ! ولی اگر عام باشد و فرق بین عقل و دل .. دنیا دنیا حرف و تفسیر دارد . . . وجه تمایز انسان با سایر مخلوقات "عقل" است . . . زندگی . . . تفسیر تفاسیر معناهای معنی است . . !؟  سه مرحله از شناخت وجود دارد .. 1)فهم 2)درک 3)شعور و باور . . . فهم درونی .. درک درون و برون .. و باور تمامی آن . . . عقل هر اندازه کاملتر و پر بارتر شود شناخت ما را به مرحله باور و شعور و احاطه کامل و سیطره می بردو فهم و درک ما را از هستی و موضوعات و مسائل بالا و بالاتر می برد . . .  دل .. تابع احساسات است .. پیرو هوی و هوسهاست .. و موفقیت آن همراه با عقل است . . !؟ حکیمان گفته اند : دید عقل و دل .. به ز دید چشم . . .     رفیق پاییزی: تله پاتی نمودند . و در صامت حرف دل فرمودند    مهدیه : نقدنمودند نوشته هایی که هم از دید عقل و هم از منظر دل مطرودند   آقای مرادی : در ببخش تا بدرخشی http://moradimohammad.mihanblog.com   حرف دل زدند.. و زیبا سخن راندند و پرسیدند...به این سوال توجه کنید وبعد جواب بدین چه فرقی بین منطقِ احساساتیواحساسات منطقی وجود داره؟تکیه :شاهرخ گرامی چنانچه از سفر برگشتین و محقر کلبه مجازی حقیر رو دق الباب نمودین .خوشحال خواهم شد دیدگاه خودتون رو نیز در این خصوص بیان کنید ..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۱۹
delaram **

نظرات  (۳)

حرفی که با دل نوشته میشه بایستی با دل خوند.
متون ادبی که از دل میاد نه منطق را میفهمد . نه توجهی به نقد و سانسور دارد.
مثل یک سیل میاید و هرچه سر راهش باشد ویران میکند و میبرد.
پاسخ:
:
هرآنچه مربوط به هنر است قلم روح است...
روح آزرده شود دلت را تنگ میکند فریادش از قلم به صورت هنر سرچشمه میگیرد و میچکد...
پاسخ:
: عزیز دلمی هانی - سخت ترین روزها رو در کنارم بودی . خوشحالم از داشتن ات ..
به نظرم هنر از جنس عشق است وکلام ادبی هم نوعی هنر ...وانجایی که منطق در میماند هنر به کار آید
:) :)
پاسخ:
؛ ممنونم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">