یک روز از این ماه ..
سه شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ
باران باشد و هوای ابری و دل گرفته . میل ِ غریبِ نوشتن و خودت نباشی ! نه اینکه نباشی ، نه...!هستی..! انگار که از همه عالم نیستی .طعم گسی مانده زیرزبانِ ذهن،از کابوس شبانه ، آمیخته دربوی شیر عسل داغ تازه ای که مادر جان بالای سرت بیاورد سر صبحی که انگار حس کرده استذره ذره آب شدنت را ،دیده غرق شدن های گاه گاه ات در نقطه ای نامعلوم ، شنیده زمزمه هایهق آلود دمادم و پنهان را ....که میترسد از وقوع حادثه ای در عمق یک فاجعه کــه مدام سرک میکشد. /..که مدام حرف میزند ...و مدام ...... آه ! **صحبت ازسفر دو ماهه میکنی که بروی . و خوب میدانی این بهانه برای گریز از یک انزوا ،و مچاله شدن در انزوایی دیگر است و مابقی بهانه اند و دست اویز ..پی نوشت :دیگر دراین هوا و این حوالی آفتاب نتابد ! که میترسم از زندگی ِ نکرده در این فضا که تمام شود و حسرتش بماند برای یک عمر! پانوشت : هرچند سوز و گداز در خور این بیقرار نیست اما زندگی از هم همه خالیست انگار ... همین !
۹۴/۰۲/۲۹
هاشور
تمام راه ها که به رم ختم نمی شود
حتی به منقار حواصیل
در خواب ریز ماهی ی سیاه ارس
یا به لعنت ابلیس
در شرم سرخِ سیب
که هاشور به عصمت حوا کشید
به نزهت زنبق
در مرغزار غریب
خاضع شدم
تا رعشه های پی در پیِ تندر
به استعانت روح درخت
نزدیک شود