عنوان ندارد ...
جایی که ایستاده ای ، گاه در نظرت منتهی الیه فهمی ست که ترسیم میکند قاموسی از لزاجت ادراکی را که مقرون به دیوانگی ست ...آری ... آری ... اینجا ثقل درد است .... اندوهی که بهشت را در عدم خویش مدفون ساخته ...خاطرات احیا شده از خشاب واج در واج واژه های واژگون چونان فلش بکی از کابوس های بونوئل.نشانی از غایت توهم ... فارغ از فهم ! سرشار از توحش نشات گرفته از اصالت آدمیزادگان ...
تحلیل حیات .....
دل پیچه های ناشی از بلعیدن بی هضمِ درد ...
اینجا تغزل های عامدانه در حنجره ی لرزان استیصال سروده میشود ..
ورطه استیصال است ...
باور های له شده!
چگونه باید پاسخ داد جایی که حیات را تکه تکه در گورستان پراکنده خواهی نمودجایی که آیینه ناتوان از تسخیر توست چگونه ممکن است شکستن اش که هزاران تکه اش در هزاران بینهایت تکثیر شود که خود را جز درجزِ نهایتش لامکان کنی تا در بینهایت امکان به ابدییت عدم برسی ... کجا باید گریخت که پای فرار خود میله زندان است .. چگونه باید سکوت نمود که افکار کلمه به کلمه در نهاد ذهن تو نعره میکشند
***********
حضرتش فرمود : زهد رندان نو آموخته راهی به دهی ست // من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم !
به احترام کلامش نیم خیز برخاستی که اوهم به تبسمی شیرین بس شیرین با آن نگاه نافذ که در دل سنگ هم رخنه دارد
پرسید و پاسخ شنید.سکوت و دوباره قصارهای آمیخته در شهد شعرش به استعارات نافذ و تلویحات ژرف.بگذریم ناگه در میان کلام گفت :
+ : زمان به عقب برگردانده ای یا ره گم کرده ای زیبا صنم !؟
-: جرقه اشتیاق بود ، سرمای فراق را فهم نمودم
+: منتظرت بودم و میدانستم مهمانی گریز پای داریم ،غزال رمیده ! سفارش شده ی ایام !
-: به خطا از تنهایی خود خواسته بیرون خزیده ام استاد. منیّت کردم و حکم راندم .طوفانی شدم و تندی نمودم .افول نمودم به زهر حسد مسخ شدم در کلام بد دل
+: دل هم شکستی ؟!
-: سکوت .......... ( شاید شکستم و ندانستم )
+: قضاوت نکردی .تند بودی اما دلشکن نشدی . غیر این بود دری به رویت گشوده نمیشد اینجا دل پاره میپسندند ..
-: به انزوای ابدی فرو خفته ام پیر ! چنان معلقم که نمیدانم افتادنم صعود است یا هبوط که زیر پایم سختی سنگ خواهد بود یا نرمی ابر !
+: امانت دار بوده ای همین کافی ست.ره همان است دل بد مکن . امانتی دیگر داری سالهاست سفارش شده بود
! -: از دل و دیده نامحرمان میهراسم . اینجا آرامش دارد
+: به دست محرمش برسان امانتدار است ...
-: یعنی ... آن همه سخن ...... یعنی .....
+: نامحرم نیست ، نبود،نخواهد بود ! دارد صیقل میخورد.. راه طولانی دارد ! تند خوی است اما نرم سیرت ...!
:- مگر میشناسین اش ؟؟!!!
+: یـــــا حــق !!! ( با لبخندی بسیار ژرف و نگاهی بس نافذ)
پانوشت
:- که امروز دوباره لغزیدی گم گشته در ایامم/ رهروی نو آموخته .....
( گاه به شوخ چشمی و گاه دروغ آمیخته در تندی )شرط مروت نیست بخدا
**
خراب حالی بیش از این نمی باشد ... کس مباد چنین حالی که اکنون دارم...
درستْ مثلِ اسبی وحشی
رَمَنده از هر جنبشی در علفزار.
بمان!