علامتها ...
سه شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ
امروز داستان مشهوری رو دوباره خوانی میکردم از اُ - هنری در مورد دلا و جیم که یحتمل به دفعات خوانده
باشید. این دو زوج جوان و عاشق ! قهرمانان قصهی معروف ویلیام سیدنی پورتر که
عزیزترین داراییهاشان را فدا میکنند تا عزیزترین هدیه را برای عزیزترین آدم زندگیشان
بخرند: دلّا آبشارِ مواج و درخشان موهای بلند و زیبایش را میفروشد تا با پولش زنجیری طلا برای ساعت ارزشمند جیم بخرد که البته پیش از آن جیم آن را فروخته تا شانه ای جواهر نشان
برای دلا بخرد!
و اما زندگی ما چقدر شبیه به این داستان است ... چه شبیهیم به این دو. دلّا و جیم های مکرر و مکرر و
مکرریم در روزانه های زندگی . دم به دم، ثانیه به ثانیه روز
به روز و سال به سال، بهترین داراییهامان را به پای چیزهایی میریزیم که خود، نابودشان
کردهایم. عمرمان را به پای عشق، عشقمان را به پای دروغ و هوس، هوسمان
را به پای آرامش، آرامشمان را به پای ثروت، ثروتمان را به پای عمر ، احساس مان را وقت مان را پای کتمان ها و خفیه کاری ها ...و. ..تا الی .....آخر
آدمهای زندگی را حتی به پای هم. خودمان را به پای آنها. آنها
را به پای خودمان. چیزهایی را با سختی به دست میآوریم تا بریزیمشان به پای چیزهایی
دیگر، که به آسانی از دست دادهایم. یا به سهولت ببریم از آنچه محال بوده ! که عصیان
کرده باشیم بر تصورات و ساخته های غلط ذهنی و بلکم مثبت خود در خصوص افراد پیرامونمان
! ... اُ – هنری در پایان داستانش این دو زوج عاشق و فقیر را خردمندترین ابلهانی
میداند که به هم هدیه میدهند. و در این میانه هم ، ما ابلهترین خردمندانی که از هم، خودشان را دریغ میکنند. به گمانم. زندگی هر تک تک ما ، با در نظر گرفتن خطوط برجسته آن ، تراژدی حقیقی
ست ..اما تا جز به جز آن را در کالبد
بررسی وا کاویی میکنی وجهه ای کمیک به خود میگیرد کارهای روزانه ، دغدغه های همیشگی
را به همراه می اورد میل و هراس ها اضرابهای مدام و سرخوردگی هایش را بقچه پیچ میکند... و ما این میان شکنجه زندگی را با خنده کامل میکنیم... تقدیر، رنجهای تراژیک را وارد
زندگی افراد میکند... و با این فعل منزلت حضور حیات را به وجه دلقک وار فرو می کاهد
..
۹۴/۰۲/۱۵