واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

حکایت دیرین

يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ب.ظ

پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم

داشتم یــک عصر بـر‌می‌گشتم از عبدالعظیم

از همــان بن‌بستِ باران‌خورده پیچیدم به چپ

از کـنارت رد شدم آرام؛ گفتــی: مستقیـــم!

زل زدی در آیــنـــه، امــا مــرا نـشنــاختـــی

این منم که روزگارم کـــرده با پیری، گـــریم

رادیـــو را بــاز کـــردم تـــا سکوتــــم نشکند

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیــم

بخت بد، برنامه، موضوعش، تغزل بود و عشق

گفت مجری بعد «بسم الله ، الرحمن الرحیم»:

یک غزل می‌خوانم از یک شاعر خوب و جوان

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:

«سعی من در سر به زیری، بی‌گُمان، بی‌فایده است

تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم»

شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست

زیر لب گفتی: «خوشم می‌آید از شعر فخیم»

موج را تغییر دادم این میــــان، گفتی به طنز:

«بــا تشکر از شمــا، راننده‌ی خوب و فهیم»

گفتم: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند

گفتی:«اصلا شعر می‌فهمید؟»؛ گفتم: «بگذریم»... 

 

پـــاسخ :                

 

در کنـــاری منتظر بودم حدودا پنــج و نیم    

تا که پیچیدی به چپ،آرام گفتم مستقیم    

زل زدی در آینــه، دیـــدم، بـه جـا آوردمت                 

یادم آمدم روزگاری را کـــه رفتی با نسیم                         

رادیــو را بــاز کردی تـــا سکوتت نشکنــد           

رادیــو، اشعار نــابی خواند از تـــو در قدیم                

شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند                

 زیـــر لب گفتم:خوشم می‌آید از شعر فخیم          

مـوج را تغییر دادی، این میان گفتـم بـه طنز:     

بـا تشکر از شما، راننــده‌ی خــوب و فهیــم        

گفتی: آخِــر، شعر تلخی بود؛ بـــا یک پوزخند                

گفتم:اصلا شعر می‌فهمید؟ گفتی: بگذریم          

گفتمت: یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست     

داشت کم کم حال و احوال منم می‌شد وخیم              

بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری         

مـــانده‌ام من منتظر، هــر عصر در عبدالعظیم

 

 

پانوشت :

قسمت اول شعر  :    کاظم بهمنی قسمت پاسخ شعر :       ..........

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۲/۱۳
delaram **

نظرات  (۴)

احساس میکنم اون پاسخ رو شما نوشتی دلارام جان
پاسخ:
: شاخک های شکننده ...
تا تو بوی زلف ها را میفرستی با نسیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده است
تیر از جایی که فکرش را نمیکردم رسید
دوری از آن دلبر ابرو کمان بی فایده است
پاسخ:
: شاخه را محکم گرفتن این زمان بی فایده است برگ می ریزد ، ستیزش با خزان بی فایده است *** بال وقتی بشکند ، از کـــــــوچ هم باید گذشت ! ممنون از انتخاب شعرتون
مسخره ؟؟
پاسخ:
: حاشا و کلا - نگذرد خالق ! آدمی که سر کوچه سفره پهن نمیکند جانا - ( عمومیت دارد این خراب آباد ) به وقت سعد و نیکو شرفیاب محضر ملوکانه خواهیم بود !
شما نمیدونی این شعر از کیه؟
پاسخ:
:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">