حکایت دیرین
پشت رُل، ساعت حدودا پنج، شاید پنج و نیم
داشتم یــک عصر بـرمیگشتم از عبدالعظیم
از همــان بنبستِ بارانخورده پیچیدم به چپ
از کـنارت رد شدم آرام؛ گفتــی: مستقیـــم!
زل زدی در آیــنـــه، امــا مــرا نـشنــاختـــی
این منم که روزگارم کـــرده با پیری، گـــریم
رادیـــو را بــاز کـــردم تـــا سکوتــــم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیــم
بخت بد، برنامه، موضوعش، تغزل بود و عشق
گفت مجری بعد «بسم الله ، الرحمن الرحیم»:
یک غزل میخوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
«سعی من در سر به زیری، بیگُمان، بیفایده است
تا تو بوی زلفها را میفرستی با نسیم»
شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست
زیر لب گفتی: «خوشم میآید از شعر فخیم»
موج را تغییر دادم این میــــان، گفتی به طنز:
«بــا تشکر از شمــا، رانندهی خوب و فهیم»
گفتم: «آخِر، شعر تلخی بود»؛ با یک پوزخند
گفتی:«اصلا شعر میفهمید؟»؛ گفتم: «بگذریم»...
پـــاسخ :
در کنـــاری منتظر بودم حدودا پنــج و نیم
تا که پیچیدی به چپ،آرام گفتم مستقیم
زل زدی در آینــه، دیـــدم، بـه جـا آوردمت
یادم آمدم روزگاری را کـــه رفتی با نسیم
رادیــو را بــاز کردی تـــا سکوتت نشکنــد
رادیــو، اشعار نــابی خواند از تـــو در قدیم
شیشه را پایین کشیدم تا که بغضم نشکند
زیـــر لب گفتم:خوشم میآید از شعر فخیم
مـوج را تغییر دادی، این میان گفتـم بـه طنز:
بـا تشکر از شما، راننــدهی خــوب و فهیــم
گفتی: آخِــر، شعر تلخی بود؛ بـــا یک پوزخند
گفتم:اصلا شعر میفهمید؟ گفتی: بگذریم
گفتمت: یک جا اگر مقدور شد، لطفا بایست
داشت کم کم حال و احوال منم میشد وخیم
بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
مـــاندهام من منتظر، هــر عصر در عبدالعظیم
پانوشت :
قسمت اول شعر : کاظم بهمنی قسمت پاسخ شعر : ..........