روایت ناتمام !
در کرانه ای ایستاده ام . کرانه ای دلگیر خاکستری رنگ .باد نمی وزد تو گویی زمان در سکون و ایستادگی ست و در این سکون گنگ لعنتی، آدمها ذره ذره محو میشوند.. آرام و بیصدا ...!رمز آلود و مبهم . که در میان رنگ خاکستری محو شدن را مرور میکنم ...
گفت : نمیخواهم با تو باشم . میخواهم که تو باشم !
می گویمش : آری شنیده ام من نیز که هیزم آتش نمیگیرد ! آتش میشود .
ونمیدانی دیر گاهی ست که به حال فرو ریختنم آمیخته در خنده هایی بلند و کش دار.سرمست و پرکلام ! که گاه در میان سرمست پر شوره ای به اوج کشیده ؛ نقطه ، سکوت و سکته !
چونان عظمت فرو ریختن مهیب سترگ کوهی عظیم خواهد بود.چه نفس گیر لحظه ای ! که در ورای کلمات در میان انبوهی از واژه گنگ جان میسپارم .که در زندگی بعدی یک شعر متولد شوم.در نقطه ای از ثقل کلام که هزارن بار انکار شوم.که میرندگی حضورم دراستبداداثری جاودانه ، آمیخته به عشق و جنونِ حقیقت بار تکه های تن آدمی را به مسلخ کشاند ...
اینجا همان سِفر عسرت است !
پانوشت :
زمان به وقت ساعت لب تاب از نیمه شب گذشته...... به وقت خودم ، نمیدانم
تقدیر نوشت :
جناب آقای kaveh akbar از پیام پر مهرتان بی اندازه سپاس گزار بوده و بی شک قدردانالفت و مهرتان هستم .آدرسی نبود لذا همینجا از حضور شریفتون تشکر و قدردانی میکنم !در خصوص یکی از مطالب ، روح زنده یاد سیمین بهبهانی نیز قرین آرامش ابدی باد ...
دیشب روباهی خودکشی کرد،حیله گری انسانها کلافه اش کرده بود
نگفتی بالاخره متارکه کردی یا نه ؟