غیر لبخند، دگر هیچ نداشت!
جهانی گم شده در هیاهوی صداها .. تلخی عدم امکان ِ بی امکانی ! ...تلخی ناشادی از نوشتن چنین خزعبلاتی برای قاب گرفتن در مجازستان ...تصویری در ذهن برای کشیدن ترسیم کرده ام . جمجمه ای خالی که تار عنکبوت گرفته .مضحک هم نیست .. آنچه هست اسکیسی از حقایق بیرونِ ذهن است برای نمود . دراز کشیده ام درست وسط اتاق ... مثل یک جسد مشغول الذمه ..نه نه اشتباه نکن اون مشمول نیست . مشموط هم نیست عین مشغولیته .مثل کسی که نگران از این دنیای فانی با چشم باز ، ریق رحمتش ، ریغ ذلت به دنیای باقی باشد ! - با دندانم ضرب میگیرم. یک ، دو ...دو ، سکوت ! --- سکوت .. سکوت.... و سعی دارم سکوت طولانی شود تاچشم به خواب عادت کند .چقد خوب میشد الان کافکا بساط اتاق تاریکش رو میاورد همینجا پهن میکرد و من همینطور زمزمه میکردم ، ضرب میگرفتم و فکر میکردم که چرا اتاقم دایره و گرد نیست و یا خرطوم فیل پارانتزی شکل است ویا به این فکر میکردم آیادکارت وقتی سر میز صبحانه به اکتشاف درباره سیاره سرگردان دور مشتری فکر میکرد .. نذر کرد که به زیارت مقبره مریم مقدس برود .. اه .. اصلا ولش کن ..شکر و ثنا که این دهان دو کاربرد دارد و فقط باز نمیشود .. بسته هم میشود بخصوص وقتهایی که پا منبری خودم میشم ...و لم داده و ساکت به وحی و افاضات نغزِ بالا منبری که دُر افشان میشه گوش میدم.. به جدم ! دفعات پیش اومده که خیلی حرفها رو بالا منبر برا اولین بار از زبان خودم شنیدم !! فک کن یک کاسه سفال خوش رنگ و لعاب گرفته و توش چای زعفران ریخته باشی بعدهمونجوری دراز کش زل بزنی به دود کج و معوج عود ... سیگار ؟ نه! اصن حرفشو نزن قول رو که نمیشه شکست ...
پس وسط مسط های نصف العیش به همون دود قشنگ عودش اکتفا کنی و گوش دل بسپری که یهویی وسط خطبه ، بلند بخندی و بگی حاج خانم مسئله تون ! ... این که میگن آدم های قوی ، ضعیفند و آدم های ضعیف قدرتمندند! پس من میتونم ضعیف باشم تا به قدرت برسم ؟!! فرصتی به ارسال و دریافتِ پاسخ نمیدی و اجازه میدی دهن واعظ خیال همونجوری واز بمونه که برگردی بگی
میگی
-: مامان ؟من اگه یه روز ملخ بشم تو از من میترسی ؟
+: وا .. .!! بسم الله..
-: میگم مامی ؟ اگه یهو تبدیل به سوسک بشم چی ؟ با لنگه کفش میوفتی به جون من ؟
( و درست همین لحظه حساس در اِن صدم از ثانیه هست که پی میبری والده محترمه ء مکرمه تک تیراندازی بس ماهر و در عین حال قابل بوده اند و شما غافل از این هنر و فرز بودنشون ! عجب موهبتی در خانه بوده و شما قدر نعمات ندانستگانِ کنار فرات و این حرفها ... )
+: بذا از الان تمرین کنم در ثانی کسی که مدام سرش تو لب تاب و کتاب و جنگولک بازی باشه که نمیشه توقع شعر و غزل نغز ازش داشت!
-: مامان ... بحث سر اینه که یکی قورباغه منو قورت داده ...(و زمزمه میکنی :البته فرموده بودند اول زشترین قورباغه ات را قورت بده !) اما می بینی حجمِ نگاه و وزن استفهام سنگین تر از این حرفهاست که جسارت بلند ادا کردنش را داشته باشی..
-: میگم مامان ؟ (که سخن به زبان ، اکمل نگشته مادر جان دوباره سرش را داخل اتاق کرده میگوید ...
+: خیالت تخت ! پروانه شدی خودم با سنجاق ته گرد میچسبونمت به دیوار .. درست زیر اون ساعت دیواری که از تیک تاکش بدت میاد !
(بر میگردی به پهلو ؛ نیشخند میزنی و با خودت میگی. هه! تو حتی نمیتونی یه مورچه رو دستت بگیری اونوقت منو قاب کنی به دیوار ...؟
اصلا این منبر و واعظ خیال چی شد ؟ کجا رفت ... ای بابا رشته کلام و وحی کلا بهم ریخت)
+: مــامـــان ؟ .................
****
هیچ پی نوشت و پس نوشت و ته نوشت و پا نوشتی عارض نیست ....صرفا برای همدردی با من یک قیچی بردارید از فردا دور دونیا را در هشتاد و یک روزلنگ خواهیم زد !
هیچ خوشی بی تو کامل نمی شود ، حتی اگر محض دلخوشیت بگویم خوبم ...