عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال! ___________________________ اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس! من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....
با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم. با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم. با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم. با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم. با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم. با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم. و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.
دلاراما چنین زیبا چرایی
چنین چست و چنین رعنا چرایی
گرفتم من که جانی و جهانی
چنین جان و جهان آرا چرایی
گرفتم من که الیاسی و خضری
چو آب خضر عمرافزا چرایی
گرفتم من که دنیایی و دینی
چو دنیا مایه سودا چرایی
گرفتم گنج قارونی به خوبی چو موسی با ید بیضا چرایی
ز رشکت دوست خون دوست ریزد
بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی
چو نور تو گرفت از قاف تا قاف
نهان از دیده چون عنقا چرایی
ندارد هیچ حلوا طبع صهبا
تو هم حلوا و هم صهبا چرایی
ز عشق گفت تو با خود بجنگم
که پیش چون ویی گویا چرایی
دلاراما چنین زیبا چرایی
چنین چست و چنین رعنا چرایی
گرفتم من که جانی و جهانی
چنین جان و جهان آرا چرایی
گرفتم من که الیاسی و خضری
چو آب خضر عمرافزا چرایی
گرفتم من که دنیایی و دینی
چو دنیا مایه سودا چرایی
گرفتم گنج قارونی به خوبی
چو موسی با ید بیضا چرایی
ز رشکت دوست خون دوست ریزد
بدین حد شنگ و سرغوغا چرایی
چو نور تو گرفت از قاف تا قاف
نهان از دیده چون عنقا چرایی
ندارد هیچ حلوا طبع صهبا
تو هم حلوا و هم صهبا چرایی
ز عشق گفت تو با خود بجنگم
که پیش چون ویی گویا چرایی
عید آمد و عید آمد ، افسوس یاری که رمید نامد!
گیسوان تو شبیه بود به شب ، انصاف بود که شبم چنین تیره و درازا باشد؟!
منم آن درویش سیه روز که آخر ، دیدی چگونه درون موهای تو گم کرد خویش ؟!
زیبا بود
هی وای من
جسارت است؛ نکته ای را لازم دانسته به عرض تان برسانم؛ البته خود به یقین بر این موضوع آگاه و واقفید.
تک بیتی یا جملاتی که کامنت میگذارم و مخاطبم دوم شخص مفرد است ( تو ) ، استعاره بوده و خدایی ناکرده قصد جسارت به شخص شریفتان را نداشته و ندارم و به خود چنین اجازه ای نداده و نخواهم داد به شما بزرگوار جسارت نمایم .
از باب این یادآوری از حضورتان شرمسارم اما آدمی است و هزار و یک ذهن کج اندیش ! مخاطبین وبلاگ عفو بفرمایند بنده را ؛ خواستم اجازه ندهم سوءبرداشت شود برای مریض احوال و روان پریشی؛ البته در این وبلاگ نایاب هستند چنین اشخاصی ...
فرمودید صنعت ادبی را کن فه یکن کرده ام
در کمال احترام ، عرض کنم خدمت شما که :
خود را شاعر نمیدانم که غزل و دو بیتی و شعر نو سروده باشم ...
خود را در کسوت نویسنده نیز نیافته ام که قطعه ادبی بی نظیری نگاشته باشم ...
هجویاتی از ذهن پریشانم گذشت و آنرا مکتوب نمودم؛ همین ...!
هی وای من
یا این بیت حافظ خیلی زیباست به نظر خطابش به پروردگار است:
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
بانو تیره کرکیان منظورم جمله ریش و سیبیل دارهاست (ذکور)
پاسخ:
:
که جسارتا بهش میگیم سخت پوستان....
ممنون آقا مهرداد...
از بودنتون.... کامنت هاتون و کلام آمیخته در طنزتون....
آن مجازستان رو هم که واگذار کردین!
پیری و جوانی، پی هم چون شب و روزند
ما شـب شـد و روز آمـد و بیـدار نگشتیم
سعدی