گــره !
دوشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ
همیشه نوشتن از دلتنگی ها غرورت را خراش میدهد و ننوشتن از آن دلت را ... بدی نوشتن هم این است که تسکین است و مرهم نیست .. یه حرفهایی میچکانی از گوشه ء خودکارت بر صفحه و منتقل میکنی همینجا و این ملالت و تنگ دلی ِ لعنتی فرصت رسوخِ بیشتر پیدا میکند . تا جایی که با روح و جانت عجین میشود .. و تو آجین در انزوا .. انزوایی مچاله !امیدواری ، مسئولیت می آورد. سنگین است .امید بخشیدن جُربزه میخواهد... و زیبایی بهار در این است که بی هیچ مسئولیت و جُربزه ، می آید امید میبخشد و می رود. بعدها دوباره تومی مانی و ماجراهای همیشگی تکرار و تکرار و تکرار..... تو می مانی با تبِ تندِ تابستان ...! تو می مانی و بغضِ سنگین پاییز... ! تو می مانی و گریه های زمستانی ..! گریزی نیست ...سبزه ات را گره بزن .محکم ترگره بزن ! برای هر مشکل ات یک گره از امید بزن که من این گوشه دست بر چانه به لبخندی نشسته و برای گشایش گره های کور زندگی ات از ته دل دعا خواهم کرد ...پی نوشت 1: در این زمینی که ایستاده ای هزاران بهار هم که بگذرد کسی به فریاد کسی نخواهدرسید... بلکم به سکوتِ هم برسند ! پی نوشت 2:امید دارم به هم بیاییم .. مثل تن خوریِ اردی بهشت در قامت بهار ! همینجوری نوشت :آدمها
با شور و هوس به سن بلوغ
با غرور و تعهد به سن تکلیف
و با بغض و دلتنگی ،در کنار هم، به سن تنهایی می رسند !! زندگیتون بی گره ! سیزده هاتون بدر....
۹۴/۰۱/۱۰
**************************
ایستاده ام کناربندری مَه آلود. به دور شدن آخرین کشتی نگاه میکنم. تنهایی، یعنی همین.
سیزده بدر مبارک باشد.