عسرت ...
يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۳۸ ق.ظ
باخت های دو سویه ، کلافهای سر درگم ،گره های کور ، مثل شیشه ای شکسته دردستان زخمی ..مثل روحی خسته و آزرده در اتاق سردِ آکنده از سکوت و تــاریکی ، مثل
تیــغ و رگ ! مثل سکــوت و سکــته . مثل دویدنهای بی مقصد ! چون خنده های گریه دار و گریه ها ، صامت و مهموم !... مثل جراحت های روح
یک تبعیدی بی گناه..! مثل جایی که رد تیزی کلام درهزار توییاز کلاف پیچیده ذهن میشکافد رشته به رشته پودِ دلت را جایی که در خلاذهنی دوّار به بی وزنی میرسی ... مثل لنگر کردن بی درنگ احساسی احاطه شده
در سیلاب سرکش خیزابهای بلند ... که اینها عصاره زندگی ماست.تارهایی تنیده شده از رویا های محکوم به فنا. ضجه هایِ خفه شدهانسان
عاصی و آکنده از خواستن خویش ... یکی به لمس انزوا نزدیک میشود و دیگری در
بطن آن به فنا پذیری سایه های زندگی ترک را به نفع زیستن میپندارد .گریز ازجهان در
رویارویی ِناممکن بـودنِ گریز از خویش ... گــریختن
از هنگامه های پــوچ و تو خــالی جــاری و سرسام از هیــاهوی احساس های یک جانبه و تک بعدی... اندیشه ای که درون فنجان سم ، سوسو میزند...
ایکاش گلو هم وسعت دل را داشت تا حجم سنگین
ناکامی ها بصورت بغض درونش نمیشکست !
پی نوشت :خورشید خود ، عین تاریکی ست .... تو درون ترسهایت حل خواهی شد
!
نقل قول :
این بدبختی ست که مدام مجبور به اغاز کردنی
. فقدان این توهم که هرچیزی بیش از یک آغاز یاهمسان با آن است ،حماقت آنان که این
مطلب را نمیدانند و حماقت خویش که چون تابوتی ست در خویش مدفون و بدین قرار تابوتی
که میتوان آن را حمل کرد ، گشود ، ویران کرد و مبادله کردانتها نوشت :آن نوشته که تو را جان بخشد ، صاحب قلم را بارها کشته است .... در همین حد میتوانم بگویم ! **گفته بودم قبلا ،که من از بطن خدایی سورئال سقط شده ام.اکسپرسیونیستی درمرکزیت بی وزنِ دنیایی مدرن . یک اتفاق کلاسیک ، اما ناهنجار - فرزند تناقض های فاحش و تضادهای معلق !
۹۳/۱۲/۲۴
بسیار عالی و زیبا نوشتی بانو.