بی بازگشت ...
تو میگویی نه !
و من پرت میشم به سالهای دور ...
تو گریه میکنی و من در سکوتی تلخ فقط نگاهت میکنم . چندیست که دوباره ساکت و عمیق به نگاهی اکتفا میکنم .
تو مدام حرف میزنی و آسمون و ریسمون میکنی و من مبهوت در چین پر قصه و غصه زیر چشمانت گم میشوم .
تو مدام از محبتهای بی دریغ وتاراج جوانی ات میگویی و سپیدی موهایت را به رخ تیره گی اقبال من میکشی .
و من از میان هزاران هزار واژه پا در هوا و سردر گمِ فضا که گویی فقط من می بینمشان دنبال مفّری برای توجیه منطقی ، جبران مافات و بلکم دری برای گریز میگردم.
درِ اتاقم را میبندم و کنار بخاری خیره به سقف دراز میکشم و هضم میکنم دردی را که از مغز استخوانم مثل افعی میگزد و یک آن پراکنده میشود در کل وجودم .
آرام می آیی کنارم مینشینی و به رسم قدیم ..
همان قدیم پنج ساله گی ام .. دستانت را لای موهایم میلغزانی صورتم را برمیگردانم سمت شیشه پنجره ...
چشمها صادقترند .. رسوا میکنند..
هوای بارانی و نسبتا سردِ بیرون رایحه اکالیپتوسی که در فضای اتاقم منتشر شده هم آوا میشود
با ضرباهنگ واژه به واژه کلماتت .تو میگویی دخترکِ بلند پرواز من !
و دوباره قطره ای از گوشه چشمت سقوط میکند..
نیم چرخی زده و نیم رخ ، نگاهت میکنم و دوباره رو برمیگردانم و قطره ای را روی شیشه پنجره که آرام سر میخورد را دنبال میکنم ..
چه سقوط ساکت و محزونی .. چشمانم سنگین میشود و صدای بسته شدن آرام در اتاق را میشنوم و صدای زیر لب را که
میگویدپس برای آمدن سر مزارم ،لباسی نو بخر.
و دلم پر آشوب میشود .که تنها تو میدانی تا چه اندازه از رفتن های بی وداع وحشت میکنم ...
تنها تو میدانی که من ارزش داشته هایم را در داغ از دست داده هایم بدست اورده ام ..
و تنها تو میدانی که من با تمامی ادعایم یک شرقی تمام عیارم که خوب میدانی قمار دلم را
به پای دلم باخته ام و جاماندنش نه ، که از واماندنش هراس دارم ...
و این حرفت قمار نخست با لیلاجِ دل است ..
تو ناگفته ها را میدانی اما چرا بی خبری که ...!!
آه .. نطلبیده است ... میدانم جان شیرین!!
شاید که مراد نیست و فاصله کوتاهِ طویل ِ خواستن و نبودن است .
به جایگه ویرگول ِ قبل از صدور حکم اعدام می ماند ..
*(1) که این تیرگی زندگی من دور تسلسلی از بخشش لازم نیست ( ویرگول ) های افتاده و تــا کجـــاخواهد کشاند مرا .....
- حضرت حق هم چه حالی میکند با مردم آزاری.. -
*****
یقه پولیورم را بالا میشکم هدفون را توی گوشم جا میکنم کبریت میکشم و گم میشوم در میان همهمه ابر و مه و تجلی
سقوط محزون ساکتی را به تماشا مینشینم که به لحظه مرگ مادر پنج پسر را ماند
چو به وقت احتزاز در بیکسی و تنهایی چشم انتظار بر در، در سکوتِ سیاه نا امید آرام آرام خاموش میشود ..
*(1) : بخشش ، لازم نیست اعدامش کنید !
بخشش لازم نیست ، اعدامش کنید !
***
زبان شعر نیالوده ام به مدح کسی // ولیک ساز تو از طبع من ستاند باج
از کجا می آید این آوای دوست ...