فاخته !
چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ب.ظ
دلیل هبوط تو نبودی ... خدا و شیطان هم
نبود ... دلیل ، من بودم که خدا ، شیطان و تو را آفریدم
گریخته از هفائستوس در ذهن آفرودیته ، آرس
وار خلق شدی که انتظار کرنش و تکریم در برابر آن غنج و فسون رفت .اما کمند فغ جبین نشسته در کمین شامه را آزرد ،که فتنه به پا کرد. که خشمگرفت و خاکستر کرد چونان خاطرات سوخته..! که خواست
مومیایی ات کند و بپوشاندت از هرچه عشوه گر و غماز هست ..تمامی فلسفه های پیش از خلقت را دفن کند که خدای هرکس همانیاست که خود
میگوید..که هر طرف که سر گرداند آوازهای نیمه تمام
کسانی بود که دنیا را بیراههآمده بودند . و تنها صدای قرچ و قروچِ درد شان می آمد .جهان تنها افتادن از خواب های هول آور بودبرایش وبیداری رها شدن ازکابوسِ رویا حال ، خودِ بیداری،دچار شدن به کابوسِ زندگی و زلزله ای که گاه اتفاق می افتد ، می آید
و نمی رود !
در مه غلیظی فرو رفته ام ... و می اندیشم
به کُناری که به فصل رسید و تو آن را نچشیدی
و من چگونه باید آغاز کنم آنچه را که سر فصلی برای آغاز ندارد ؟ و چگونه
باز گویم آنچه را که نیست ، اما هست ! نمیدانم و می مانم .. پاسخم دیواری ست نامرئی
به امتداد من از هر سو..
از خدایان خواهم پرسید که چرا خلق میکنند
برای نابودی ! چون عصیان من ! آیا برای فتح زمان و مکان بهترین راه بجا نگذاشتنِ رد
عبور و باقی نگذاشتن سایه ای بر روی دیوار است ؟
پانوشت 1:
آه ای دلتنگی ناگزیرِ گریز پای که که بهمن
وار فرو میریزی . آوار میشوی ... به صاعقه در دشت می مانی که بر سر تک درختی فرو می اید که زیرش پناهی جسته که تلخی
سرنوشتش چون کابوس ، چون ادامه زندگی ، آنجا که جویای مرگ است !
پانوشت 2 :
آیا که باید پذیرفت سرنوشت محتوم خویش را
؟
۹۳/۱۱/۰۱
واقعا چرا خلق میکنند برای نابودی ؟ کاش خدایانی بودند .... کاش بودند تا پاسخ گویند . افسوس که نه خدایی هست و نه حتی شیطانی .
خیلی خوب بود بانو ...