بهانه ...
این بار به جای قهر بیا برای آشتی بهانه بتراشیم .. مثلا بیا با آدم برفیِ توی پارک قرار بگذاریم ، بی آنکه به روی هم بیاوریم که چقدر دلمان برای آغوش هم تنگ شده .. یا مثلا بیا همین برف را آنقدر به بازی بگیریم تایخ دست های مان از خجالت آب شود .. بیا به جای برف ، کمی در آغوش هم دخل و تصرف کنیم .. مثلا بیا عشق را گلوله کنیم .. وبر سر زندگی بزنیم .. بیا رد ِ قدم های مان را بگیریم .. تا به قطب قلب مان برسیم .. بیا حواسمان باشد به آدم برفی ِ عشق مان ، مبادا یک تارِ مو از از سرش آب شود ..مبادا سایۀ ما از سرش کم شود .. بیا مراقبت کنیم ، از هر آنچه ذره ذره آبش/مان می کند .. تا برف از دهان نیفتاده بیا ، تا برای عشق ، باهم لقمه بگیریم .. " حمید رضا هندی "
پاورقی : در لحاف فلک افتاده شکاف ....
به به ! از عصر ، برف زیبایی شروع به بارش کرده... فردا با یک آدم برفی به روز خواهم بود –
پی نوشت : بعد سالها ، شدی بهانه من برای موندن. آزارم نده اینگونه تلخ اینگونه تند ، به شوخ چشمی . این دل جای حضور توست !
به چه دل خوش کردی؟
تکاندن برف از شانه های آدم برفی