نابهنگام ...
دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۲۱ ب.ظ
" این دنیا منطقی نیست ، فکر
میکنم تا آخر چنین باشد - آلبرکامو -
بی آنکه بدانی زمان
دگرگون ات کرده و بدون اینکه هیج رضایت داشته
باشی می کُشد ات ..
ما گناه نخستینِ ابدی
که همان تولد، در بستره زهر آلود زمان بود را به کفاره زیستن ادامه ، و دردِ
زیستن را با عادت
به زندگی ، تخفیف میدهیم ....
تکه تکه در گذر زمان
جا می مانیم و هر جا که میرویم بخشی از روحمان هم انجا میماند ..
در یک صدا ، در یک
نوا ، در یک عطر ، و در یک عکس هزاران تکه بر جا مانده از خویش را می یابی ..
از پرسشی ابدی و بی
پاسخ
از تنهایی بزرگ و
عمیق
از اندوهی که گلویت
را می فشارد
از آن رویاهای دور
که آبستن در بی زمانی ؛ لا امکان است ...
از تلخی مکرر و شیرینی
تراژیک
چنین افریده شدیم ...!
از فریاد به سکوت
و از سکوت به عدم !
پ.نوشت :
چون عقرب زده ای در
حیرت کویر، به انتظار نجات دهنده ای گنگ .... در همین حد میتوانم بگویم !
۹۳/۰۸/۲۶
تو که به نوشتن اینقدر اشنایی کمی هم از زندگی بگو . غمگین و تلخی . چرا ؟