که چو مرغان به سوی دام مرو
در کنج عزلت تنهایی خویش تماشاگه به راز باشیم اُمنیه به روح ملموس تر است و در دسترس اوس کریم شکر، حکایت ما و این وعده های سر خرمنِ رسید مژده که ایام غم نخواهد ماندِ خواجه از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه صد! دمت گرم که اون بالا بالا نشستی و هی زل زدی به ما و همینجوری لذت میبری . ما که خود نازنینت رو در سیاهی بخت چشمان تیره گون گم کرده ایم.... البته حکایت مثنوی و برگه های باطله نه نامرادی از مادر گیتی شوما که خریت خومونه به موت ! و حقیرعارض به حضورم که آن زهر هلاهل شیرین تر از این تقرب است ...
همینجوری نوشت :
وقتی با دوست عزیز پاپیون سخن راندم گفت :
دل آرام استاد تغییر تلخ ترین وقایع به طنز ترین حالت ممکن هستی ( در این مایه ها ) آه که فرسنگها فاصله دیدم در خود مجازیت ..!
پوزخند زدم .. اما نگفتم صِرف، ته دل مرور کردم خود را.. میدانی نازنین؟
دل آرام دردها را در اندرونی خویش مدفون ، و در اخگردرون میسوزاند.
درد سوختن برای دلش ! گرمای مطبوعش همچون حرارت زغال میانه برف برای تو !
غصه ها ی مستغرق ورطه درون را خفه میکند صدای غل غل آرامِ خفه شدنش در دل و خنکای نسیمش چون باد خنک و ملایم کنار دریا، برای تو !
که رمز جاودانگی بیخبر رفته در این آموزه ها نهفته است که
.. مهربان باشم با آنکه مهرم را نادیدگرفت . لبخند بزنم به آنکه به غضب نگاهم کرد. و در تلخ ترین حالت ممکن شیرین ترین خنده را مهمانِ همنشین کنم . تویی که بی خبری را ظنّ باطل به بی مهری کرده، رم میکنی .
نخواهی دانست عظمت دل دریایی تا انجاست که بسیار بی مهری ، بدی ها و تلخی ها درونش ناپیدا شده اند .
ببخشم و چشم بپوشم .... برنجم و نرجانم ...
بسوزم و خشم نگیرم .
و گاه رفتن، بی صدا چمدانم را بردارم و در سکوت و خلوت و مه .. ناپدید شوم! همین ..."
دریا باش که اگر سنگی به تو پرتاب کردن در تو غرق شود، نه اینکه تو متلاطم شوی "
پانوشت :
دم استاد گرم که چنان پنجه در پنجه میزند که گویی از آن سوی فردوس تکه ای از دلش را سوغات فرموده بر این حزین بلبل بی حنجره !... شهناز را میگویم.. چه خلوت دلنشینی .. و در میان شور و سما اصوات پنجه شیر وش استاد و همهمه کلمات واژگون، با خود می اندیشم کاش کسی بیایید که وقت دلتنگی نرود! و کسی چه میداند آنکه از رفتن های بی وداع می هراسد شاید خود بی صدا رفت... شاید
!مختصر توضیح : گفته اند ساده بنویس - توان در همین حد است ...
عنوان : برگرفته از دیوان شمس
من به دوست داشتن تو ناگزیرم
نه بخاطر تو
بخاطر دلم!