رد پای سایه ..
شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۷:۴۴ ق.ظ
درگیر میشوی و میمانی ،در برابر پرسش و پاسخی که
برای بازگو کردنش مجبوری به زوایای تیره و تاریک روح ات قدم بگذاری ...عدم آمادگی، خود نشئات
گرفته از ترسی موهوم و مجعول است کــه چون سایه نفس به نفس با تو دویده ! خب من آدم رفتن نیستم! اصلا اگر ماهی میشدم ،میشدم ماهی تُنگِ یکی از این ماهی های آکواریوم برخلاف آن ماهی
سیاه کوچولو ی پرورده صمد،کهحقایق را چون جامه
سیاه بر تن نحیف اش کرد و داستان ها سرود.. هرجند دنیا با تمام پدر سوختگی هایش تا میتوانداخم میکند و روی ترش ،تا رَم دهدم... ولی منم که چهار چنگولی چسبیدم به این دنیا و محدوده خودم ! نیمی از من آتش شده
و نیم دیگرم باران اما بارانم اخگر و زبانه های
آتشم را خاموش نمیکند.... حال تو هی بگو نوشته
هایت حس رعب و نفرت دارد و از غلیان احساس ات واهمه میکنم... حالا هی بگو ... چه
توفیر میان ماندن و رفتن و گفتن از آنچه که از آن بیخبریم.... و هی بگویم ای آقا
.. اندیشه کن از تجلی و انکشاف و حلول صداقتی هدایت یافته
برروح ِدخترکی چنین ،که خود اضداد را مجموع در خصیصه اش هم چون جنگ و صلح بر کنار دارد...! در این میانه زمان
است که بر من سیر کرده میتازد و من نیز فرصتی
می ربایم که بر وی بتازم.. که نیک دانسته ام
او زان زندگی را خیال بی خیالی به سر دارد و دیر برسم اگر ، قافیه ها را تک به تک بازنده ام! - باخته و مات در میان هیاهو .. همچون گنگ خواب دیده!!
محزون نیستم از نقش
در آب شدن تک تک خیالاتم که از فرو ریختن هر تک شان آرام میگیرم و آرامتر میشوم...
همچون سنجاقکی بر
مردابی ساکت که به وقت مرگ راحت تر از نیچه جان می سپارد ...
۹۳/۰۸/۰۳