مردی که هیچکس نبود !
رفتن که بهانه نمیخواهد
یک چمدان میخواهد از دلخوریهای تلنبار شده و گاهی حتی دلخوشی های انکار شده !
رفتن که بهانه نمیخواه
وقتی نخواهی بمانی ، با چمدان که هیچ بی چمدان هم میروی !
ماندن اما بهانه مبخواهد ...
دستی گرم ، نگاهی مهربان ،دروغی دوست داشتنی ،یک فنجان چای ،بوی عود...
یک اهنگ مشترک ،خاطرات تلخ و شیرین
وقتی بخواهی بمانی،
حتی اگر چمدانت پر از دلخوری باشد خالی اش میکنی و باز هم میمانی و نم باران را رگبار می بینی و بهانه اش میکنی برای نرفتن!
آری :
آمدن دلیل میخواهد - ماندن بهانه و رفتن ....... هیچ !
حواستان به رگبار باران باشد ...!
ته نوشت.
بی بهانه رفتن های تلخ. رفتن های بی وداع . رفتن های ابدی ... رد پای سیاه جا مانده روی برف سفید . هجمه سنگین مه و زوزه های دردناک.
گاه برای ماندن بهانه هم بیاوری جبر میگوید که باید بروی ! و اینجا درست آن لحظه هست که نه دلیل دل به کار می آید نه بهانه برای ماندن !