جلوه آیینه !
جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۹:۲۰ ق.ظ
آری جان شیرین!
اینجا کانون عشق معکوس است در آینه کلام . جایی که عزلت به تکلم برمیخیزد
..
که مدامم مست و حیران و غزلخوان زیر لب
میگویم
" توسنی کردم ندانستم همی // کز کشیدن سخت تر گردد کمند
" رابعه بلخی
گفتن ندارد که خود آیینه هزار و یک نقش جمال صورت روح
خود بودی .آن روز که می گریختم گِل بودم و امروز که می آویزم به حّر
نفس ، غرامت آن هزارو یک دل است که خداوندگار، آن دم که از
کمال حکمت لایزالی خویش دستکاری
قدرت میفرمود در اندرون و بیرون ذات، آینه ها بر کار نهاد که
هر یک مظهری از صفات لایتناهی باشد و هزار و یک آیینه مناسب بر هزار
و یک صفت ! عزیزِ دل !
اگر زنگار بر این تکه هزاره های
روح میبینی بر متاب ؛ روی بر میگردان ؛ محزون و مکدر مباش ، این
بغضهایی که میشکند.. ترکهایی هست بر روح این صیقل شفاف ، از سنگ زمان..
۹۳/۰۷/۰۴
زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و
اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.
درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد …
نویسنده : جین وبستر