آنکه بار سفر بست ..
توفیر داره بی قراری این نوبه ما ..
سی و یک سال پیش بند نافمون رو همینجا به بی کسی بریدن این نوبه بند دلمون رو!
یه سری حرفها از تو دلم یهویی میپره زیر گلوم .میشه خون دل،میخورمش تا فصل انار برسه .
سگ مصب میمونه وا نمیشه این دل صاب مرده .امون یه چیزی از سیاهی چشا سر میخوره تو چال گونه و میوفته تو نعلبکی استکان کمر باریک ِ شاه عباسی ..
خاتون جان که نور به قبرش بباره هی میگفت بنت العنب!منتظر پا بمونی تا ابد وا میمونی ها..!
آخ که خدا بیامرز نن جون عمرش به دنیا نبود ببینه که پا به دل عشق دادیم و عمریه وا موندیم !
حالا دندون رو جیگر بذار بعد عمری میبینی نه دندونی مونده و نه جیگری چه دردی مستوره تو این دیشلمه تازه دم که همینوجوری هورتی
بدم تو حلق که همه حرفها روبشوره ببره آبرو داری کنه .
که هی نخوان راز دلمو بر ملا کنن ...
آخه تصدق اون چشای نگرانت که سر سجاده ات هی زار میزنی و میگی نرو !( این نن جون ما عادتی معهود دارد. به زبان میگوید برو به رفتار میگوید نرو) چمدان که میبندم پ
هی میگی بمون اونی که بار سفرشو ببنده میره هر چند که اندکی حریم دل نشینی کنه ..
پاورقی :
به رفتن تو سفر نه ، فرار میگویند به این طریقه بازی قمار میگویند
مختصر نویس :اهل گردم ، دل دیوانه اگر بگذارد !