تفرج
گفتیم حال و هوایی عوض بشه و باب تفرج و گشایش دل با اهل دلان بزنیم به آب دریا ... دل طبیعت بکر و زیبا بنشینیم و به سبزه ها و جنگل نظاره کنیم .. باشد که نگاه شاده سبزه ها زنگار از دیده دل بشوید - ولی .. ولی ...!هر جا که پای آدمیزاد رسیده شاخه ای شکسته ،آبی گل آلود شده و گوهر آفرینی بکر طبیعت بازیچه در دست بشر و آنچه از دیدگان ریز بین دل آرام دور نمیشد ... آخ آخ حاجی جان!! خرداد بود و اهل و عیال و دولت منزل رو کوله کردی آمدی کنار دریا ، دمت آتشفشان ! انبساط خاطر همایونی فرمودی.. اضافی های خورد و خوراک رو ریختی به دامن دریا گفتیم عیب نداره حاجی از خومونه بریزه مام شد جمعش میکنیم خیالی نی! کنار دریا بچه رو سرپا گرفتی اونم زیر سیبیلی رد کردیم رو برگردوندیم که پسرحاجی میشاشه مث اشک چشم و میرینه مثل حلوا. حاجی سر جدّت قسم ! با این همه خرجی که برا سفر کردی حالا چی میشد برای رضایت خلق اله هم که شده از این مایو چینی های پنج هزار تومانی بخری؟ آخر پدر جان این مامان دوزی که شما پوشیدی آنطور که از وجناتش پیداست و شواهد و قرائن نشون میدن .. گویا والده مرحومه حدودا بیست سالی قبل از تن ابوی تان که نور به قبرش بباره در آوردن و میخواستن بندازن که منصرف شدن شاید آنچه خار اید ، روزی به کار آید و این حرفها ..آخر چه کاریست لاکردار...!! که اینهمه آدم پستی و بلندی ملفوف* حضرتعالی رو از زیر این حریر زیبا!! روئیت می نمایند و بر تار و پودش نیز چنان جور روزگار بر تافته که توفیری ندارد بود و نبودش به قامت ناساز بی اندام! و کش این البسه فاخر هم که با هر موج اکران عمومی اعلام میکنن. که هی فکر میکنم شیشه ای مد بوده آن دوره و یا مال شوما پرفشنال هست ..
جل الخالق!
* ملفوف = در نور پیچیده شده!آرام ، اما وحشی ..
آرامش در میان ماسه ها ..
صدفی در دل طبیعت جایی که ایستاده ام خانه ای که رو به دریاست ..
چه زیباست وقتی بر این نقاشی طبیعت چشم بگشایی و صبح بخیر بگویی.. چه در دل طبیعت چه در خاک .. نقش مرا خواهد شست ..!!