گل یا پوچ !
پنجشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۳، ۰۶:۰۷ ب.ظ
با عجله کتاب رامی بندد از دوستان خداحافظی میکند.. باید سریع به
مقصد برسد که مجال حوصله اندک است و زمان در گذر...
باران بی امان
میبارد و ابر بی نفس می غرّد!
از ابتدا تا
انتهای جاده را به مردم چشم در می آمیزد و در امتداد آنها گم میشود
همچو ناپیدای خود،
در خویشتن خویش گم گشته است..
چقدر باید برود که محرز شود رفتن ،برای رسیدن نیست! پی در پی و بی امان با غرش هر رعد از دیدگان بر تاباند از گذشته تا به امروز را ..هیچ حرف تازه ای برای گفتن نیست و هر چه که هست کوله باری از گذشته هست که یقین دارد به کارش می اید که در نا امن ترین نقطه از هبوط روح از خاکسترش حلول خواهد نمود ..
۹۳/۰۳/۰۱
حتی داغ نبودنِ تو . . .