واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

میپرسی تنهایی؟

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ق.ظ
می‌پرسی تنهایی؟ تنهایم تنها مثلِ هواپیمایی که گیج می‌زند آن بالا وصل نمی‌شود تماسش با برجِ مراقبت مثلِ هواپیمایی که آماده‌ی فرود است روی اقیانوس می‌‌پرسی تنهایی؟ تنهایم تنها مثلِ زنی که همه‌ی روز پشتِ فرمان است و شهرهای کوچک را می‌بیند و فکر‌ می‌کند بماند آن‌جا زندگی کند آن‌جا بمیرد آن‌جا تنهایم تنها مثلِ کسی که از خانه بیرون می‌زند بی‌هوا و سردیِ شهر نفسش را می‌بُرد مثلِ کسی که بیدار می‌شود از خواب و می‌بیند خانه خالی‌ست مثلِ قایقی که به ساحل می‌رسد امّا خبری از صاحبش نیست مثلِ یخی که مانده گوشه‌ی قایق و آب شده است زیرِ آفتاب مثلِ قایقی که می‌داند عاقبتش سوختن در آتش است می‌پرسی تنهایی؟ "  آدرین ریچ  -  ترجمه‌ی محسن آزرم "
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۱۵
delaram **

نظرات  (۳)

۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۱۵ علی حسین زاده
بال عشق …

آمدی ، گل در وجودم زاده شد

برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد

کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد

با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد

پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی
عشق در بطن دلت ، آماده شد

من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم
این پیام از من به قلبت ، داده شد

بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی
روز و شب سمت نیازم ، باده شد

ذره ذره ، غرق گشتم در جنون
حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد

گشته زندانی وجودم در قفس
با تو اما ، بال عشق آزاده شد

آفتاب مشرق و مغرب کنون
هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد

کورس عشقت تا نهایت می رود
راز دل از عشق تو ، بگشاده شد
افسانه واقعی
پاسخ:
: هردو زیبا بود .. ممنونم علی اقا
تنهایم!
تن های تنها!!!!!!!!!!!!
خوب هستید ..
می تونم باهتون در ارتباط باشم....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">