مویه ..
يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ب.ظ
چقدر
ناگفتنی دارم!
ناگفتنی به اندازه سالهایی که زندگی کرده
ام و در تمام این مدت جان کنده ام تا به وجهی آبرومندانه عیب ها و کاستی ها و آرزوهای
بر آورده نشده ام را بپوشانم... حرفهایی هست
که در سرشت گِل ام امیخته شده
مثل نمک و رنگ بو داده در خاک..! رازهایی هست که گفتن ندارد - گفتن ندارد
به خاطرفرو خوردن بغضی که هنگام ردیف کردن کلمات
چنگ میزند به بیخ گلو، و یا چشمانی که به ابر بهار پیوند میخورند ! اما همین - گفتن ندارد ها -
خیلی راحتِ
راحت نوشته میشوند ، شاید در خلوتکده ای خلوت
تر و امن تر! جایی که راحت بتوانبا هجمه
کلمات آمیخته ، و در میان نوشته هابه سهولت گم شد..
پی نوشت :
همچون رقیق مه سرد ... چونان اعوجاج سراب
تمامی لحظاتم را دلتنگی پر کرده
جانم به سر آمد .. انتظارم نه!
۹۳/۰۲/۰۷
به گمانم یاد شما پنجره احساسم را می کوبد .
مرا دریاب!
به همین سادگی ..