سایه ها ..
چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ
اندیشه هایی که به عدم میرسند ودر این میانه چیزی واقعی تر از هیچ نیست..ما رسیده ایم . اما نه به تن ..! و نه به اندیشه ..! بلکه به تکرار و.. به تکرار و .. به تکرار..!و اینجاست مرکز ثقل تبلورخرد در آستانه رکود فهم..که خویشتن خویش را جشن میگیرد ..الصاق به مضمون:باور دارم که مرده ها آنگونه که فکر میکنیم نمرده اند و زنده ها هم آنطور که شایسته است زندگی نمیکنند.وقتی که زندگی خودِ درد است و نمیتوان خواند واج در واج جبری را که در آن خفه شده ایمشرح و بیان :این روزها بیشتر شبیه نویسنده ای شده ام که گاه در ورای نگاشته های خویش گم میشود..دلم میخواهد بگویم هر آنچه را که آزارم میدهد... هر آنچه شادم میسازد . هر آنچه در تعلیق روحی باز میستاندم.. اما این منم در دل این شب بهار که همه سردی دی دارد و اصلا خبری نیست در آن زآمدن رحمتِ یزدان و یکی قطره باران..لیک مانده ام و وقتی به ندای درون گوش میدهم که نهیبمیزند و میگوید دل آراما ... زنهار..! برخی حرفها ارزش گفتن ندارد...و برخی دیگر هم گفته شوند،خرد و پلشت، قمصور میشوند.. و من دل آرام پس میزنمش که هی هی در گوش من ندای دلدادگی مخوان .. دیر است .. دیر!پ.نوشت :یادت هست برایت خوندم در کوچه باد می آید و این اول ویرانیستگوشهایت را گرفتی .. ! حالا چشمانت را ببند..تا ویرانی را به نظاره ننشینی ...
۹۳/۰۱/۲۰