واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

اشکِ انتظار

شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۱۳ ب.ظ
نازنین نگار از من خواسته ای به ضرباهنگ واژه ، مرگ خزنده در روح مادر داغدار در عزا نشستهرا تصویر کنم اما برای عظمت آوای انتظار و اشک مادر مگر واژه یاری میکند ؟ او که به چادرنمازی سفید و قاب عکسی به آغوش در آستانه در، روی انتظار را کم کرده .. او که هیبت تو دار اش غرور به تاراج مردان و دلیران را شرمسار میکند ... او که نحیف وجود خمیده اشیادگار جوانی به یغما رفته است.. و آنجا که باد نفس میکشد و بوی تن هزاران گل پرپر را بر فرقِ چشمانش فرو میکند...! پیرزن،سوز نگاه تو مرا آتش زد           جگر سوخته، بگذار خجالت بکشد آنچه از زنان به یاد دارم از دیرباز، لالایی حزین بود به وقت وداع – خواب را اگر وداعی موقت بدانیدخترکان برای لعبتکان و مادران برای دلبندانشان ..اما آنچه تو امروز خواندی ، وداع ابد بود که از ازل گره خورداین شیهه مرکب سپیدعشق برتک تک گیسوان درهم تنیده ات .. آنجایی که لاهوت درکف دستان ات گم شد..مادرم بگذار دستان ات را ببوسم و به قطره قطره خون قلم از انتهای جنون بنویسم.از آنجا که دَهشَت هیچ بنی بشری یارای یاد آوردن اش نیست .میان خاک و غبار و آتشودود  ..چون فرو ریختن کوهی عظیم مردی فرو غلطید .. جگرگوشه ای ، جگر پاره ..!!رگ غیرت قلم دستان چروکیده ی توست مادر بخوان ، بخوان .. لالایی بخوان برای فرزند برومنداتکه سرزمین من ؛ دشت هزاران هزار آلاله  عاشق پرپر است..از لاله سرخ تر که نیست دل داغدیده ات که دل او نیز سیاه پوش و داغدار است بخوان برای سیاه پوشه های دل لاله های نینوا گونه ات .. حزین بخوان و به سوز ... مادر جان ! پسرت در پی لالایی تو برگشته عقده بُگشا که دل زار، خجالت بکشد استخوانی و پلاکی به تو برگرداندند مدعی زین همه ایثار، خجالت بکشد گل پر پر شده،دامان تو را خوشبو کرد در هوایت گل و گلزار خجالت بکشد رگ غیرت قلم دست چروکیده ی توست بنویس عشق، که انکار، خجالت بکشد به شکوه و به جلال تو  قسم ای مادر     حیرت از سبک و قرار تو خجالت بکشد مادران شهدا  اسوه ی صبرند،آری              صبر از این شیوه و رفتار خجالت بکشد* دژخیم ..!! به حرمت اشک مادرت ، دست نگهدار ..!! این غرّنده شیر به زانو برزمین افتاده دست بسته را مادری اشک آلود  چشم انتظار است..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۰۹
delaram **

نظرات  (۵)

عالی بود
پاسخ:
:
مححححححشر بود واقعا محشر بود ممنونم دنیا دنیا ممنونم
چجوری جبران کنم؟
خیلی خوشحالم کردین بخدا یه دنیا ممنونم..

...../ محفوظ
پاسخ:
:
.
پاسخ:
: یکی از دوستان بسیار عزیز در صندوق محرمانه ها انتقادی رو از متن ، بر من ایراد فرمودن. به دلیل خصوصی بودن .. بی ذکر نام علاقمندم متن انتقادشون رو انتشار بدم.. ... در کل جمع موضوع زیبا و تاثیر گذاره ولی... قبلا کتابهایی با متون خیلی قدیمی و زبان فارسی کهن رو میخوندم،درکش خیلی راحت تر از متنی بود که الان خوندم . اینکه واژهای آنچنانی رو رگباری پشت سر هم ردیف کنیم تا موضوع ما وزین و تاثیر گذار بنظر برسه چیز جالبی نیست. شما برای نسل خودمون که مطلبتو میخونه مینویسی نه برای یه پیر مرد 90 ساله درس خونده! یه چیز اول متن زد تو ذوقم :مرگ خزنده!! مرگ جاری به نظرم ملموستر و آشناتر از مرگ خزنده س خزنده است. اولش مرگ یک مار یا یک تمساح برام تداعی شد * از این دوست بزرگوارم ممنونم.. اتقادشون بجا . فقط نکته قابل عرض ، درمورد مرگ خزنده - مرگ جاری را بصورت طبیعی فرد در بستر آرام نیز میتواند تجربه کند.. وقتی پشت دری در انتظار کشنده به سر میبری این چشم به راهی کاری میکند به مثابه زهری خزیده در سیستم عصبی! این رو افرادی که پشت اتاق عمل یا ای سی یو منتظر مانده اند را درک میکنن!
بغضم ترکید خیلی با احساس بیان شده. مرسی
یک تراژدی بود! عمق نگاه را که بر زبان جاری بود خوب به قلم آوردید و هنرمندانه.
پاسخ:
: سپاسگزارم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">