نقطه ، سر خط !
سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ
به انتها رسیدن آدمها
بسیار جالبه ... تمام شدنشان ! .. دیدنی ست ..
هیچکس
نمیفهمد و نمیداند .. از بودن و نبودن خویش هم بی اطلاع میشود. اول چند نفر پی اش
را میگیرند که هی فلانی کجایی؟ و بعد خسته میشوند.. کم کم گم میشوی
در هیاهوی زندگی پر رمز و راز و پرر نگ
و نگار آدمها و گویی که هیچوقت ، نبوده ای ... اگر واقع بینانه بنگریم
به موضوع .. انگاری به زور بخواهی باشی اما وقتی دستت را از روی کلید برداری خاموش
میشود همه چیز یک شهر در سکوت مطلق
میرود - شهر تو - در شادی و ناراحتی شهر های
دیگر گم میشود، متروک میشود.. شاید آثار باستانی
شود دورش حصار بگیرندبا قلم مو خاکهایش را کناربزنند وبرایش افسانه سرایی کنند..نقطه ،سر خط !
پی نوشت :1
این شهر متروکه زمانی
انسان بوده .. نه کسی آمدنش را میفهمد ... نه رفتنش را
مختصر توضیح :
نمیدونم چرا روزی
که با منگی بیدار میشی اطرافیانت فکر میکنن
شب ش تو اتاق نشستی و مدام فکر و خیال هجو م آورده به مغز ات مست کردی و سیگار کشیدی
همه سخت در اشتباه
اند ، چون دلایل قاطع تر و محکمتری برای منگی و خالی بودن از زندگی هست..
ضمائم :
پست بعدی .. ( دلیل این نبشته در پست بعدی مرقوم میگردد.. )
۹۲/۱۱/۰۸