شکوائیه
چندی که از آسمانخانه حیات ، عمر گذراندیم و به کار جهان هیچ التفاتمان نبود تا همین چند وخت پیش و مدام و مکرر زمزمه را عادت به زبان دل دادیم که نغمه کند به گوش جان که دل آراما دلکشا .. !
آهن دلی کن تو چندی / مده دل به هیچ دلبندی
تا اینکه آمد آن نازنین رفیق ِ دور. که هم اتاق بودیم و هم راز که در اصول و أخبار و علوم و فنون ادبیّه مقامى منیع و رتبه رفیع دارد،
و چو به سینی چای جهان ،شرفیاب شدیم به محضر همایون تاب و دیده به دیدگانشان برقی تافت ،تو گویی ابر شعر باریدن گرفت بر پیکره روحمان که جانا ...
!چیست آن راز که از چشم تو تا عمق وجودم جاریست.
لپ البیان ایجاز به کلام کنم حس و حال را ....
اذعان دارم که نگارم چه سهل و نیکو به زبان سخن لگد زدین به کلهم برنامه بلند مدت بی خیالی مان !
و ملطوف به ذات فرمودین از سخن نرم و گهر بار که در لفافه اولتیماتم سخت و گران پنهان بود.
این حقیر را به سال جدید در دولت منزل شووی طلب نمودید و هیچ اغمازی در باب سختگیری ،وسواسِ انتخاب پذیرا نیستید
کج خلقی کردیم و کرشمه صنّاری آمدیم بلکم گشایشی شود که نشد!
متصل به خود گفتیم:شرط است جفا کشیدن از یار خَمر است و خُمار و گُلبُن و خار
آخر تصدقتان با این وضعیت نا بسامان همیان و اوضاع مدّ دار روحی تصمیم وقع الیومیه بر ما سخت دشوار است ..
اندک رخصتی بفرمایید تا قر و قنبیل های این دل وا مانده ی ناسازگارمان را که به هیچ صراطی مستقیم نمیشود و به هیچ سازی نمیرقصد کوک نماییم ..
چنان خم به ابرو قمر اندر عقرب افکندید که زبان به کام گرفتیم و اکتفا کردیم به این که
+ : یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ...
-: که چی ؟
+: که تَرک رضای خویش کند در رضای یار!
ته نوشت -
از مرقومات ماضیه ! : لعنت به کلهم ادبیات تو سری خور ما،که همیشه شکر و شکایتش به هم اندر است
ته نوشت -
از مرقومات مضارعه - نوع ؛ اخباری
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را -امیدالعافیه باشد که زان یار دلنواز نه شکری رود نه شکایتی .. !
روحپرورا ، چشم نوازا ، دلنشینا . خواندیمت و لذّت بردیم . خداوند قلمت را قلمه بزند تا همیشه و بیشتر بشود خواندش .