فیلم زندگی
پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ق.ظ
تا بحال حس غرق شدن رو تجربه
کردی؟ اینکه دست و پا بزنی برای بالا ماندن اما با
هرتقلا بری زیر آب ... نه؟؟! پس یه بار امتحان کن.. تو استخر !... احساس اون لحظه غرقه رو بیار رو
برگه ببین تو اون لحظه کدام قسمت و پارتهای زندگیت فلش بکمیخوره در ذهن و حافظه ات و چه کسانی ازفریم دیدگانت عبور میکنن؟زندگی رو یه فضای عمیق ِ
پر آب تصور میکنم که با تمامی مهارتی که در شنا کردن و بالانس زدن داریم بعضی وقتها امواج آب بامکشی از درونمایه ناخود آگاه میبردت به عمق..مدام تقلا میکنی .نفس میگیری و تمامی ذهنت رومتمرکز میکنی بتونی
حرکات بدنت رو با حرکات موج دار آب هماهنگ کنی.یک آن از هر تقلایی خسته میشی حتی از پنجه افکند به آن کفی که دراثر
تلاطم آب حاصل شده! می اندیشی به حرکتی که میشد روی آب بی حرکت بمانی ..معلق بین
سطح دریا و سقف آسمان ...میان مرگ و زندگی ..!دستانت رو باز میکنی و از عضلات پا کمک میگیری و درست آن لحظه که امیدوارمیشی چنان موجی فرود می آید بر کل پیکره ات و با فشار مضاعف همراه با اجتماعی از حباب های نگران و مضطربکه
مجبورت میکند فریاد نا تمامی زیر خشم آب و امواج بکشی ...
زمان رو جریان سیال آب میبینم
تو قایقی نشسته جهت عکس پارو میزنم ... پارو میزنم
میرسم به اون قسمتی از زندگیم که در یک سمینار دانشجویی پشت تریبون با فردی در باب حقوق زنان و ناهنجاری های اجتماعی
به مباحثه و شاید هم مجادله مشغولم.. صدایی که نهایت سعی ام را کرده ام رساتر و قاطع تر باشد.دستانی که گاه
مشت و گاه به سمت مخاطبم کمانه میرود. به حال مواخذه گرا و استفهام آمیز! اندکی مکث میکنم لبخند زده سری تکان میدهم پارو میزنم...میرسم به قسمتی از زندگی ام که تو برنامه صبحگاه مدرسه مون
دیکلمه ای رو اجرا میکردم روی سن، چند پله بالاتر از سطح زمین.. روبروی انبوه دانشآموزهای
روپوش پوشیدهئی که جلوم صف بستن .شعری در بابت شور و عشق جوانی در وصف زندگی و
زیبایی های آن و واژه هایی که همگام و همراه با نیم دایره ساخته ،توسط دستانم در
هوا از زبانم میجوشند و سرازیر میشوند.اخم میکنم ! به حالت تاسف و تاثر سرم رو برمیگردونم
و پارو میزنم و میرسم به معدود خاطرات زیبای کودکی که درمراسم اتمام دوران مهد؛ پشت تریبونی که به شکل عروسک هم بود شعر وداع از
هم مهدان و مربیان رو میخونم..محو تماشای کودکانه شاد و مزمزه خاطرات شیرین بودم! یک آن امواجی می آید و نه من می مانم و نه قایقم....طوفان دریا که خوابید و آرامش باز گشت خودم رو روی آب می بینم و روی سِن زندگی.. زمان حال ! دوستام ،همکارام ، مدیر
! تمامی آنهایی که دوستشان دارم و دوستم دارند و حتیآنهایی که دوستم ندارند...! تریبونی ندارم.حرفم را به اشارت قلم به مخاطبم انتقال میدهم . اما
نه مثل دوران دانشجویی مستی جوانی و شوری تیز در ضرباهنگ واژه هایم هست و نه آن استقلال
طلبی و زیبا بینی نوجوانی ... از آن سن کودکانه و پر از شادی هم اثری نیست
...گوش میدهم واژه ها گنگ و نا مفهومند. ذهنم تبدیل به پودر سست سفیدرنگی
میشه و مثل خاکستر سیگار میریزه روی زمین. مستمعین رو میبینم کمی بیقرارن.
بعضیها چندبار از جاشون بلند میشن و باز میشینن. من هر دفعه در اوج بیان تپق میزنم.
درست سر شاه بیت زندگی حنجرهم نمیکشه و صدام میلرزه. یک لحظه سکوت میکنم و خیلی
اروم دورها دور رو نگاه میکنم!. با نگاهی خسته با صدایی مستأصل،!آهسته ، خیــــــلی آهسته میگم ...دیگه نمیتونم
!
لپ کلام :
فیلم زندگی رو به عقب بر میگردونم...آن قدر که پالتوی پوست پشت ویترین
پلنگی شود که میدود در دشتهای دور..
مختصر توضیح :نگران نباش حالم خوبه .. این حس و حال مثل سکسکه میمونه که باید رفع کرد و گذر نمود
۹۲/۱۰/۱۹