انعکاسِ خشمِ فروخورده!
شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ب.ظ
هنوز تا خواب اندکی فاصله دارم...
آنقدر که به تمامی این چند ماه بیندیشم...
گاهی بخندم به احساسات خودم و گاهی خشمگین
شوم.
و گاه شرمسارشوم از لحظاتی که نباید به
خود می لرزیدم و لرزیدم....
چیزی برای گفتن نیست...همه ابعاد را زندگی کردم و اولین
بار بود که از همان اول فکر نشدن و نرسیدن فلجم نکرد..
چرا که به تکرارِمکرر حس میکنم سزاوار هزاران شورِ انکارم!
گوشه ای اندک دنج در
کنجی از خود پیدا کرده و لحظه ای درنگ
میکنم...
درنگ برای تولدی دوباره و آغازبرای زیستنی
مجدد ! که اما این بار این بار از رَحِم یک غار!..
" تا با آرامش ،خوابی داشته باشم سیصد ساله بلکه از یادبرم هزاران سال پریشان خوابی
را که زاده از
رَحِم مادر بود و زندگی نام داشت "
تا بازگردم و انکار کنم هزاران انکار وجود خویش را که آسوده شوم از التهاب هرگونه آسودن!
بی اعتنا به هر اعتنا ، عمیق در چاه تاریک خویش..
خاموشی را زمزمه کنم به آن حال که پوستم تاریکی را تنفس میکند
امشب زیر این آسمان خفقان ،خسته از شدت وفور نکبت بر اقصای این زمین ِ
شور و ترک زده محزونم از شنیدن موتیفای حزن موسیقی زوزش اندرون!
در شگفت و بهت ام از قباحت رقص بلاهت بر نازک لایه هفت خط دریای یخ..
یک به یک را دیدم!
خط به خط را خواندم!
جز به جز را بلعیدم!
مو به مو را شکافتم !
همه را از درون... از اعماق اِدراک ... از ورای تکلم.. از منتهای
سکوت!
ار کانم را یه به یک پیوند دادم از باقی مانده هستی ام... در هم
تنیدمش..
عصیان را عربده کشیدم و انکار را مشق خود ساختم.چرا که من سزاوار، بلکه محکوم به هزاران انکارم.
پ.نوشت :
من ملتمسانه خواهان اینم که خویش را حذف کنم ازهزاران فکری که بر من چیره میشود
حذف آلودگی به پرستیدن، خو کردن، جستن و بیدار ماندن ، به اندیشیدن و
تنها ماندن ، رنجیدن و دم نزدن
حذف ِ تحقیر دردآدمیتی که در قاموس ذهن خویش به تحقیرش نشسته ام.
۹۲/۰۳/۱۱