میگویی..! بدتر میشود!
سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ
مدام مینویسم و پاک میکنم ...
کمی مکث، اندکی
تفکر و دوباره چرخش قلم... بیهوده و نا امید و تکرار مکررات...
خودکار رو روی برگه سفید با بی حوصلگی پرت
میکنم و غلتیدنش را حریصانه تماشا میکنم....
چرخش روزهایم و روزگارم را تجسم میکنم در
دورادورهای ذهن..
.به مرور بر میخیزم. برخی خاطرات شادم میکند و برخی غمگین .. باور کن حتی خاطرات شادم نیز خرده
هایی برای زخمی کردن روحم رنجاندن و اندوهگین کردنم دارند...
و حتی یاد آوری شادترین هایم نیز بهانه
ای دارد که اشک را به تالاب چشمانم دعوت کنند..
یک سال پیش / دو سال پیش / سه سال
......
و عمر می گذرد همچون تصویری محو ، صدایی فراموش٬ خاطره ای متلاشی٬ لبخندی
بی اعتبار و نوشته ای پاک شده.
چرا؟ چون دنیا پر از اتفاق ِ افتاده س و
دکمه آندو یا دیلیتش دستِ من نیست.
بس که چیزایی خودشونو می چسبونن به دست
و پای زندگی آدم یا اصلا می شن خود تار و پود لعنتی زندگی. میشن شاهد غیر قابل انکار
حقیقت .
حالا تو هی یکی رو بفرست پی نخود سیاه به
یکی حق السکوت بده ، یکی رو قایم کن.... اینها هستن، اتفاق افتاده ن و به میل تو تغییر
نمی کنن.
مثل ِ ؟
کتابهایی در زندگی انسان هستند که تقدیم شده اند و ناگزیرند که بار این
تقدیم شدگی را تا ابد حمل کنند
عکس هایی "وجود دارند" ، رنگی،
بزرگ، واقعی، دیجیتال، و حتی "بر دیوار"
زخم هایی که می خورد همه وجود آدم را مثل
جذام...!حالا فروغ هم که هی بپرد بگوید " جذام بیماری بی درمانی نیست .....به یاریشان
شتافتن و اینا" آرام و محو نمی شوند.
دیوارهایی در دنیا هست که اگر بار تصویری
جز آنکه قرار بود را حمل کنند ویرانه می شوند بر لحظه لحظه زندگی آدم
پ.نوشت 1: وای بر روزی که طعم ترک کردن و ترک شدن آشنا شود!
۹۱/۱۲/۰۸
آدمایی که از یه رابطه طولانی اومدن بیرون، خطرناکن، چون فهمیدن که میشه یه رابطه رو تموم کرد و زنده موند