روزهای خاکستری
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۰۰ ب.ظ
این روزها رنگ دیگری به خود گرفته اند،نه
سیاه هستند و دردناک نه سفید هستند و سبکبال
رنگ فراموشی محض هستند تمام این لحظه های
خاکستری.میانِ درد و سبکبالی را هیچوقت دوست نداشته ام وقتی دردی داری می دانی که باید
پی چاره باشی و یا تحمل کنی وقتی درد می رود می دانی تا مدتی آرامشی نسبی داری
.اما وقتی در بی خبری محضی همیشه ترسی هست
از اینکه باز دردی در راه باشد و تو ندانی این درد تازه اندازه تحمل تو هست یا نه.به کنکاشت آرشیوم مشغول شدم امروز . رفتم سراغ مطالبی که هیدن کردمشون..
یه سری مطالب که حذف شدن ولی تو بایگانی
بک اپشون رو دارم
مرور خاطرات خیلی لذت بخش و درعین حال دردناکه
وقتی تمام راهی که رفتی رو برمی گردی و
باز همون حال و هوا رو احساس می کنی
من در گذر این چند سال و خورده ای که لحظه
لحظه های تلخِ پررنگ و شیرینیِ کم رنگ زندگیمو می نوشتم چه لحظات عجیبی رو پشت سرگذاشته
ام.چقدر عوض شدم... چقدر تغییر کرده ام! و آنچه به جاست تصویر محو آن زن خسته را که بیاید توی کافه
تاریک و پر از دود بنشیند
قهوه تلخی بنوشد کتابش را بخواند و چند خطی بنویسد و برود
.همه قصه ها که نباید یکجور تمام شوند.بگذار قصه من با یک علامت سوال همیشگی برود گوشه
صندوق و سالها خاک بخورد.از من نپرس چرا - نمیدانم چرا .
من هم از تو حتی نمی پرسم چرا.نمیخواهم تصویر هیچ چیز را در ذهنم بنویسم یادگارهای زندگی بر من بماند همین موهای سفید.
۹۱/۱۱/۲۲