حرفهای دم نکشیده ..
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۱۱:۳۷ ب.ظ
دستم ومی زنم زیرچونم.انگشتم میلغزه روی لب هایی که حالا بیشترازهمیشه ترکهایی رو روی خودش
سوار کرده.بلند می شم و میرم جلوی آینه . رژ لبی رو که تازه خریدم با
دقت می کشم روی لبهام . لبها رو به هم می مالم تا ترکی ازقلم نیفته .یه
لیوان شیر گرم برای خودم می ریزم ومیشینم پشت سیستم . صفحه ی ورد و باز
می کنم .دست و دلم برای نوشتن بی حوصله است . چند وقتی- سکوتی سخت و ضمخت کلماتم رو پنهان
کرده . این روزهای شلوغ بیشتر از همیشه نگرانی رو توی دلم زنده می کنه .
می ترسم ... می ترسم از گیر کردن توی چرخه ی بی حد وحصر و بی رحم این
ماشین زدگی وبشم یکی ازمصادیق"ازخود بیگانگی " ترسم ازفراموش
کردن خندیدن های بی پرواست از فراموش کردن لذت بی اندازه ی شیطنت های
بچه گانه . از ندیدن کفش دوزکهایی که یه زمانی تو خونه باغ قبلیمون جزء "فوریتی" هام محسوب میشدن. می ترسم از تنیده شدن توی پیله ای که مجالی برای دیدن و شنیدن نده
... می ترسم که کم کم یه گچ سفید بردارم و تا شعاع یک متری یه دایره دور
خودم بکشم ، گچ و بذارم کنار و برای خودم دست بزنم که: آها ... اینم از
دنیای من ... و بعد هر رنگی که خواستم بهش بزنم ... اون وقت دیگه فرقی
نداره اون رنگ سفید باشه یا سیاه ... که سبز باشه یا آبی ... که اونوقت هر
رنگی باشه اون دنیا رنگش سیاه - ... می شینم و مرور می کنم روزهایی رو که بی اختیار کم کم
جزئی از زندگی آدم هایی می شدیم که هر کدوم دنیایی رو جلوی چشممون به
تصویر می کشیدن . روزهایی که " من " رو مجموعه ای از اندیشه ها و اعتقادات
می دونست نه کسی که قدش یک متر و فلان است و رنگ چشمهاش بهمان ! روزهایی که
حرف از پارتو و کلمن و بوردیوو دورکیم فضای دوستی هامون رو پر می کرد نه
حرفی از جنس رفتن به کدوم آرایشگاه و خرید کردن از کدوم فروشگاه ...
روزهایی که با اشتیاق وسط دانشکده می ایستادیم و از احساس بی نظیرمون بابت
خوندن " شازده احتجاب " صحبت می کردیم . انگشتهام رو روی لیوان شیری
که کم کم داره سرد می شه راه می برم ... تا نزدیکی- لبم میارمش ... آروم
لب هام رو تجربه می کنه ... می خورمش واین بار مزه ای شیرین و چرب همراه
با شیر دهنم رو پر می کنه ... لیوان و می گیرم جلوی چشمم ... تصویری از
ترک های لبم روی لیوان نقش بسته ... دستی به لبهام می کشم ... این بار
ترکها بی پرواتر از قبل زیر دستم حرکت می کنند . دوباره باید برم سراغ رژ
لبی که تازه خریدم وتا رسیدن به جلوی آینه رژی روکه همراه با شیر فضای
دهنم رو پر کرده مزه مزه می کنم ...
پ.نوشت 1: این روزها بیشتر از
همیشه به احساسم شک می کنم ... به رویاهای رنگ و وارنگی که آروم توی
آغوششون فرو می رم ... ترس و شک ترکیب وحشتناکی- ! پ.نوشت 2: اس ام اس گفت ..."دلم نه عشق می خواهد نه دروغ های قشنگ ، نه ادعاهای بزرگ ،نه بزرگ های پر
ادعا ! دلم یک فنجان قهوه میخواهد و یک دوستِ صمیمی که بشود با او
منطقی صحبت کرد و پشیمان نشد."
۹۱/۰۹/۲۹