تندیس بی اعتمادی
اخرین واگویه هایم به تو بهترین و نرمترین آن نخواهد بود. من این مکاشفه ی درونی ام را دوباره به شکل واژه های پریده رنگ و گنگ رمز می کنم . تباینی آشکار میان اندیشه هایی که فهم را فاهمه می بخشند و روح را می خورند روز به روز این حباب رشد می کند ،و هر بار که رد نوک تیزی بی اعتمادی بخراشدش ؛ ترس می خزد تو . مثل رویا می ماند که بزایمش و چنگ نزنم از درد ... از ... وقتی نگاه سر می رود ، حرف پاره می شود و خنده می خشکد رویا هم می پرد می رود دور دستی جایی دلش را خوش می کند ساکن و بی رفت .. می مانی یک جایی این طرف یا آن طرفتر از تو هیچ گله ندارم اما بدان بخشیدنت سخت دشوار است ، سخت ..!! اگر روزی دوباره یادت سراغم را گرفت پشیمانی سراسیمه در افکارت را کوبید از کنج ذهنت نامم را یافتی و یا هر چیز دیگری از تو می خواهم دگر پی من مباشی چندی است ...که من برای گذر از تو سفر کرده ام دیگر هیچ نخواهم گفت.. و تنها جوابم سکوت است که این بزرگترین اعتراض دل من است به تو! فقط بدان پاسخ بسیاری از حرفها سکوت و بر خی حرفها نفس عمیق است نفس عمیقی میکشم و سکوت میکنم.. در برابر آنچه به ناحق گفتی در نبودم. کاش جسارت آن را داشتی که بگویی حرفهایت را آنجا یی که خود حضور دارم. حتی آنها را که من دروغ میپندارمشان و یا وهم! رفتی ...؟ به سلامت! آنکه از وسع دید من خارج میشود و میرود به حرمت آنچه با خود می برد حق بازگشت ندارد... هرگز!!
پ.نوشت1
خط زدن بر حرمت من پایان من نیست .. آغاز تنهایی خودِ توست..
پ .نوشت :2 انسانها گاه از جایی می افتند.. از بلندی.. از بام... از اسمان بدترینشان میدانی چیست؟ چشم...چشم.... چشم هرگز نخواسته بودم اینگونه از چشمم بیوفتی....
**
برای صبا