کوچ
جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۱، ۰۴:۴۹ ب.ظ
رفتن ، همیشه رفتن نیست. گاهی نشسته ای روی مبل .لیوان چای را گرفته ای
دستت وحتی شاید درجواب حرف های کسی سر تکان می دهی. شاید پشت پنجره بهار
باشد شاید پایت روی برف های ترد زمستان باشد.مهم نیست . وقت رفتن که برسد
،خودت می فهمی. نه بال لازم است نه پا. از سرزمین های یخ زده خودت می روی به
دوردست های نا شناسِ خودت،هنوز چایی می نوشی سرت را به علامت تائید تکان
میدهی. فقط تو دیگر نیستی کسی نخواهد فهمید ولی ، تو از خودت کوچ کرده ای.
۹۱/۰۹/۰۳
خسته دل شکسته فصل هارا بدرقه می کنم نفرین بر تمامی نامهربانی ها
درشلوغی بازار