نیمه راه
يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۱۵ ب.ظ
آن لحظه ای که زندگی ات تبدیل به سایه میشود مجبورمیشوی محتاج نور شوی!و سایه سنگین من امروز لاجرم به نور دلبسته است دریغ که ابرهای آبستن اندیشه سفر ندارندو بهانه ای برای گریستن نیزذهن من امروز آبستن اوهام است و چه تردیدناک می نگرد به چشمکهای رشته نوردر پشت ابرهای تیره !برای سایه خودم نیز سایه شده ام جایی میان "هیچ" و "هیچ"دست و پا می زنم ! نمی دانم این خلاء های احساسی ام از کجا می آیدشجاعت و ترستردید و اطمینانخواستن و نخواستنعشق و رهاییدلبستگی و گسستنو تمامی دوگانه های عالم هوار شده اند بر دلم.سنگین است درد "ندانستن" و سنگین تر "دانستن"و راه به جایی نبردن.گاهی فکر می کردم که بیهودگی خرجی ندارد نه ! بیهوده زیستن،هزینه ای سنگین است و راه های نرفته زندگی چه بسیارندولی چه سود که ما هنوز در گرد و خاک راه های رفته حیرانیم!و چه زود یادمان می رود به هوای "خواستن"کوبیدیم به راه و کفشهامان را پاره کردیمو چه زود گریه می کنیم از درد زخمهای پادر کوره راه تاریک هستی بی سامان هنوز حیرانمو هنوز گرد و خاک می کنم تا خودم را که حیرانم کمتر بیابم!همسفران راه چه زود رهایت می کنندو چه زود حس می کنند که تو رفیق نیمه راه بی سامانی
۹۱/۰۷/۰۹