عشقِ محصور
چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۱، ۰۴:۰۲ ب.ظ
من و
عشق محصور شده میان واژه ها و مشتی شعر ه به غایت زیبا ! زندانی ای که سالهاست به زندانش
خو گرفته و عاشق زندانش است . زندانی از سلول های ابریشمی ، شعر ، شاملو ، علی صالحی و خاطره ، زندانی از زمزمه واژه هایی
که از دم صبح بر لبانم جاری میگردند و تا غروب و بازگشت تکراری ام به خانه تو را به
ذهن پر هیاهوی من یاد آور می شوند .مختصرنوشت: رهایی بایدم!!پ.نوشت : این تکرارها بدجوری اسبابِ کسالت است و فی الواقع از
همین روست که این روزها نوشتنم نمی اید... واژگان بیگانگی میکنند..!
۹۱/۰۶/۰۸