بی بازگشت...
سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۰، ۰۷:۰۰ ق.ظ
ایـن همـه دل تنـگی بـرای تـو نیسـت !
بـرای جـای خـالی " دوسـتـت دارم " اسـت؛در کلـمات ِمـن !
بـرای " دل نگـرانم " ... بـرای " دل تنـگم " ...
بـرای اشتیـاق دویـدن به سمـت در ...بـرای " منتظـرت بـودم ''آرام روح بی قرارم !آنقدر در انتظارم گذاشته ای که گاه در تب هذیان به خود نهیب میزنم ... هی.. دل ارام!! تا کی ؟ میدانی که راه بی بازگشت است... ؟باور نداری؟ مرگ را نپذیرفته ای؟ چند بار خاک را مشت کرده ای؟چند بار بوییده ای و برایش غزل سروده ای؟چند بار عطر خاک آب خورده را در ریه هایت جا داده ای ؟ و نهایت آموخته ای...گاه دیگر نباید ناز کشید،
انتظار کشید،
آه کشید،
درد کشید،
فریاد کشید،
تنها باید دست کشید و رفت...!پ.نوشت : سفر بی بازگشت نیمه کامل من ، در ماضی بعید صرف شد...!!
۹۰/۰۸/۱۷