تنهایی خیال
يكشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۲۲ ب.ظ
وقتی از همه چی خسته میشی.وقتی ذهنتـــ پر میشه و دوسداری خالیش کنی.
وقتی دلتـــ میخواد یه تابلوی بزرگ ورود ممنوع در ورودی فکرت بزنی و به همه بگی " هیـــس " میخوام تنها باشم..!
اینجور وقتا دلم فقط یه چیز میخواد..یه پیاده روی تنهایی و طولانی.و فقط یه جا. تو خیابون ِ.....
هیچوقت از راه رفتن تو این خیابون خسته نمیشم.راه میرم و فکر میکنم.
به همه چی و هیچی! به چیزایی که هست و شاید...نباید باشه.
و به چیزایی که نیست و باید باشه..
آروم آروم تمام فکرای توی سرم رو پاک میکنمـــ و سبک میشم.
چه اشکالی داره؟ زندگی کردن با یه مغز بدون مموری هم عالمی داره!
تکــ تکــ درختای اینــ خیابون بهمــ آرامشــ میدن.
بلند...تنومند... و قوی
یه چیزی هستــ که هیچوقت نتونستم بهش حسودی نکنم!
اونم گنجشکایی هستن که بی خیال دنیا
اون بالای بالا....رو شاخه ی درختا زندگی میکنن.
۹۰/۰۸/۱۵