باز هم حوالی دلتنگی
سه شنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۰، ۱۱:۳۹ ق.ظ
طولانی شد مدتی را که در اتاقم به آسمان چند رنگ می اندیشم آسمانی که زیرش بجای
حس انسان بودن دیوار بودن خویش را به اثبات رساندم.....سالهاست برای اثبات
بودنم به آینده می اندیشم..آینده ای که رسمش هم مرا به وحشت ی
اندازد...دیوانگی هایم دیگر آرامم نمی کنند انگار به احمق بودن پناه ببرم
بهتر است.....
خورشید تمام توانش را برای امیدوار کردن من به زندگی به هدر میدهد...من فقط با پوزخند تابشش را به سخره می گیرم....
کمی آن طرف تر همانجایی که ارامش همان ماندگاری مداوم است کسی انتظارم را می کشد......
و من برای اولین بارش زمستانی خود را به آغوش مرگی می سپارم که یاداور دوباره بودنم استارسال نظر امکان پذیر نیست..
۹۰/۰۱/۰۹