چشم انتظاری، تب آلودم کرد
پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۸۹، ۰۹:۱۸ ب.ظ
پر ترانه ترین سکوت ، بی کران ترین افق ، آبی ترین آسمان
ژرف ترین اقیانوس ... مشبه به لبخند، نگاه،
قلب و چشمانش بود...
شب را دوست میداشتم چون سر بر زانوهایش میگذاشتم و او اشکهایم
را می بوسید
و من چشم به کل عالم می بستم آنگه که محرم حریمت بودم !چه سود اکنون ذهنم
پارچه چهل تکه ای شده بود که هر گوشه آن عکسی از دنیای خاطرات به چشم میخورد:
عکس لبخندهای جعلی،
عکس قهر خورشید،
عکس التهاب شب،
عکس راز و نیاز تنهایی،
عکس کودکانه های
غریب، عکس حکایتهای ناتمام،
عکس قافیه های بی
جواب و...
اما این بار باید
عکس سکوت را در چهل تکه ام بگذارم.
سکوتی از جنس آیینه
های بی آلایش که نباید میشکست.لب فروبستنهایی که حرفهای ناتمام را در بغض سنگین حسرت ایام خوشی به دل باز میگرداند.
تصویری سرشار از تضادها
و اگرهای پی در پی نقطه چین دار!
بی رنگی حرفهای ناگفتنی
در یک آلبوم رنگی چه تکه مبهمی بود
سکوت و چه دشوار یافتن نقشی همرنگ هارمونی سی و نه تکه دیگر..
نقش قلبش را رمز آلود
ترسیم کرد و در میانه گذاشت خندیدن اشکهای خشکیده
اشراقی...
رفتنم عصیان بود،
نیامدنت گناه من بی تقصیرم در این
گناه....
چشم انتظاری بوسه
های راکد، تب آلودم کرد....!
۸۹/۰۹/۱۸