معنایِ من!
شنبه, ۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۴۱ ب.ظ
تنهایی را دوست دارم، به شرط آنکه هر از گاهی دوستی بیاید تا درباره آن با
هم گپ بزنیم.
انگار که از خاطره آشنایی ام با
توهزار سال گذشته است
که این چنین همه چیز، وهم و گنگ
وخاموش در دورنمایی از مه وابرهای سیاه غوطه ورند
نمی دانم پس برای کدام خاطره است ،
برای کدام نگاه و کدام لحن عاشقانه توست
که بغض گلوی امروز و فردایم را چنین
فشار می دهد ...
من را فراموش کن من پراز زمستان های
طولانیم
و حسرتی جاری در شریان زندگی !
من نیز تو را فردا به خاطر خواهم آورد
امروز برای ماندن کمی دیر است که کوچه
های تنهایی ام دلواپس بازگشت منند
وخاطره ها منتظر که دستی بیدارشان کند
راستی دستانم التماس را فراموش کرده
اند و دورنمای عا شقانه های نگاهم را تعطیل .
تو هم به خانه برگرد ، می بینی هوا
ابریست برگرد و بدون من زندگی کن .
می رویم و با خود می بریم عشق هایمان
را،
رازها و زخم های ناگفته را به زیر خاک
یا آسمان
به این امید که شاید روزی ، جایی
ناگفته ها را مجال گفتنی باشد.....
۸۹/۰۹/۰۶
از اون وقتی که بی دلیل بی نشون از زندگیم رفتی
من چی کشیدم تا بره فکر تو از یادم
پرونده این عشقو بستم با چه بدبختی
خونه برام یک میدان جنگ جهانی شد
یک زن تو این خونه بی تو روانی شد
تو اصلا خبر داااااااری