نقاب
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۸۹، ۱۲:۵۹ ق.ظ
این روزها نقابی از
لبخند های مصنوعی بر چهره دارم ولی از درون هیچ چیزی خوشحالم نمیکند .انگاراز دنیا چیزی نمیخواهم ولی در عین حال خواسته هایم اونقدر بزرگ هست
که در حیطه توان اطرافم
و اجتماعم نیست .در میان نگاههای بی
تفاوت و با تفاوت و تکراری آدمها گم شده ام . عبور سریع شان در
مقابل چشمانم حالم را بد میکند و سرگیجه ام میدهد . گاهی درون و برونم
دچار یک تضاد بزرگ میشود، خواسته هایم از زندگی خیلی متفاوت با چیزهایی هست که دارم از زندگی میگیرم
و بدست میاورم ...
پ.نوشت :
ذهن خسته ام عجیب
به هذیان گویی دچار است باز/ شاید از سر دلتنگی کلافه است و رویا می بافد!
۸۹/۰۵/۲۰