قلب تا قلم...
جمعه, ۴ تیر ۱۳۸۹، ۰۹:۰۳ ب.ظ
یه صفحه سفید پیش روی من است ومن ماندم
با واژ ای که تمام ذهنم را پر کرده است چه کنم؟
این واژه را همگی می شناسیم وشاید به نحوی
تجربه اش کرده باشیم
واژه ایی که از
دلم جاری میشود و از سر انگشتانم میلغزد و بر نوک قلم جاری میشود...
یعنی رقص واژگان
از عمق قلبم تا نوک قلم
میدانی به چه
چیزی فکر میکنم؟
قطعا نمیدانی ...
نباید هم بدانی که من چنین انتظاری ندارم
چون جای من نبودی
که با رویایم آشنا باشی // من.....
رویاهایم را در کنار
کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند
همراه کسانی بودم
که همراهم نبودن
وسیله کسانی بودم
که هرگز آنها را وسیله قرار ندادم
دلم را کسانی شکستند
که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی که عشق
چیست
عشق سکوتی است در
برابر همه اینها
اندک توضیحی بود
که بدانی واژگانم را وقتی از قلب تا قلم هدایت میکنم چرا همه ذهنم پر از تلخی
میشود..
۸۹/۰۴/۰۴