درود ی بی پایان..
چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۸۷، ۰۷:۵۵ ب.ظ
هروقت آدمهای جدیدی وارد زندگیم می شوند،می
ترسم.
من از این می ترسم که آدم جدیدها جایگزین
اونهایی شوند که خواستنی بودند و الان نیستند،
یعنی کسانی که از مدار زندگی ام خارج شدند،
خواسته یا ناخواسته...زنده یا مرده.به هر
دلیل...
من از سلامهای جدید هر روزه می ترسم.
تعجب می کنی نه؟
آخر تو نمی دانی که این سلامهای جدید هر
روزه ،خداحافظی به دنبال دارد؟!
من از تکرار واژه"تنهای"خداحافظ
می ترسم.
من می ترسم که زندگی ام سرشار از خداحافظی
شود!
من تجربه کرده ام که می ترسم.
باور میکنید هم اکنون صدای پوزخند آدمهایی
که زیاد خداحافظی می کنند رو می شنوم؟
آدمهایی که حس می کنند تنوع زندگی به همین
اومدن و رفتن آدمهای جورواجوره؟
من می ترسم از این احساس خطرناک ناانسانی
بعضی انسانها!
من سلام مدام "عده ای"همیشگی
را خواستارم.
آدمهایی که در زندگیم دوام داشته باشند.
آدمهایی که به دلم متصل باشند.
آدمهایی که هروقت خواستارشان باشم در دسترسم
باشند.
آدمهایی که اندیشه"رفتن"نداشته
باشند.
آدمهایی که به فکر"جایگزین"برا
خودشون نباشند.
آدمهایی که عاشق"سلام"باشند حتی
هنگام رفتن شون هم "سلام" کنند!
باور کنید دیگه طاقت شنیدن خداحافظی خیلی ها رو ندارم
۸۷/۰۸/۱۵