تفسیر سکوت ِ درد!
چهارشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۸۷، ۰۷:۰۷ ب.ظ
حساب زمان خارج از دستم هست.. نمیدانم چند سال است که من چله نشین نیامدنت هستمو من امشب باز چله نشینم...حالا ،حالا که خراب بغضم و تشنه ی اشک ...
حالا که بعد از سالها است تب کرده دلم و به تنهایی ، شب و روز مرهم گذاشته ام
روی زخم های دلم ...
حالا که خوب فهمیده ام تو خیال نداری از این گورستان زمان بعید باز گردی .. حال که نیمه گمشده من در فعل ماضی بعید صرف شدحالا از من آشفتگی خواب های شبانه مانده است
حالا از من انبوه زخم های مرهم نگذاشته مانده است
حالا از من هزاران علامت سوال بی جواب مانده است
حالا از من دلی دیوانه مانده است که به زنجیر هم کشیده نمی شود
حالا از من نگاهی مات ، جسمی خسته و روحی پریشان مانده است
حالا از من هراس روزهای نیامده مانده است
۸۷/۰۶/۲۰