بگذار بگویند دل ارام یاوه میبافد..!
سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۴۶ ق.ظ
بسیار دور از هم قد کشیدهایم . هر یک بر فراز صخرهای بلند و درهای عمیق؛ میانمان که با هیچ خاکستری پر نخواهد شد.جدایمان کردند؛ از روز اول مهر. با پوششهای متفاوت.مانتو
و مقنعه و چادر تیره بر من پوشاندند و تو را با لباس فرم و کلهای تراشیده
به ساختمانی دیگر فرستادند. من را به مدرسهی دخترانه و تو را پسرانه .دانشگاه
هم که رفتیم جدایمان کردند. با ردیفهای دور از هم . نیمکتهای خانمها و
آقایان. با درها و راهروها و ورودیها و خروجیهای خواهران و برادران .جدایمان
کردند و ما بسیار دور از هم قد کشیدیم . در اتوبوس با میلهها و در حرم و
امامزاده با نردهها و در دریا و ساحل با پارچههای برزنتی. ..آنقدر دور و غریب از هم بزرگ شدیم تا تو شدی راز درک ناشدنیای برای من؛ و من شدم عقدهی جنسی سرکوب شدهای برای تو.تا
هر جا که دیگر نتوانستند جدایمان کنند، در تاکسی و خیابان، از زور نادانی و
بیماری و عقدههای جنسی، من در پی یک نگاه و توجه و متلک از تو باشم ... و
تو خود را به من بمالی و برهنگی ساق پایم حالی به حالیات کند و نگاه
حریصات مانتو ام را بدرد .جدا و
بسیار دور از هم قد کشیدیم انقدر که تا پایین تنه معذب مان کرد خیال
کردیم عاشق شدهایم و چون عاشق هستیم باید ازدواج کنیم و بعد هم با هزاران عقدهی بیدار و خفته به زیر یک سقف رفتیم .بسیار
دور از هم قد کشیدیم. انقدر که دیگر نگاهمان نیز یکدیگر را خوب و درست
ندید و نگاههای انسانی جای خود را به نگاه جنسیتی دادند درهمه جا.... در محل
کار، در محافل فرهنگی و علمی و حتی جلسات سیاسی .و من باید تقاص همهی این فاصله ها را بپردازم چون زنم. تقاص دوری از تو و بر صخرهای دیگر قدکشیدن را . تقاص تو را ندیدن و نشناختن را .باید که تنم بلرزد وقتی هوا تاریک میشود و من تنها در خیابانم؛ وقتی دنبال کار میگردم؛ وقتی تاکسی سوار می شوم .اینجا یک مستراح عمومی است به وسعت یک کشور.بهتان بر نخورد...آخر سالیان سال است که در همه جای دنیا، فقط مستراحها را زنانه و مردانه کردهاند ...مستراحی به نام ایــــــــــــــــــــــران بـــــــــــــــزرگعذر میخواهم.........
۸۷/۰۵/۲۹
مردان ایرانی بعید میدانم فضای مسموم و ترسهایی که زنان با آن میزیاند رو حتی اندکی درک کنند...