مامرده بودیم...!!
پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۸۷، ۰۷:۰۸ ق.ظ
به او گفتم جنگ! ...و بیرون زدم از پیراهنمبه او گفتم : با بوسه اگر میشد آدم کُشت،صلح تراژدی بزرگی بود
به او گفتم: مرگ حرفهای بزرگی برای گفتن دارد
به او گفتم: تفنگها به ترجمه مشغولاند
او اما چارطاق دراز کشیده بود....نه به تفنگ فکر میکرد ، نه به بوسهای عمیق...
.
.
.
ما مرده بودیم! ....من....دیر فهمیدم …
۸۷/۰۴/۱۳