خسته از خاطره..
سه شنبه, ۶ آذر ۱۳۸۶، ۱۰:۴۳ ب.ظ
امروز هم گذشت......
من هنوز نمیدانم چگونه می توان هجوم خاطرات را پاک کرد.؟
تحمیل کلمه را بر حنجره ، بر دهان پاک کرد.؟
رویا را چگونه می توان از ذهن دزدید.؟
یا که زبان تصویرش را برید..
و کلمه را چگونه می توان در تالابهای پیچ
در پیچ جمجمه با طناب رگها به دار زد
و چشمه های شفاف اشک را خشک کرد..
چگونه می توان لمس لزج تنهایی را از پیکر
اتاق زدود
پ. نوشت : امشب خسته تر از آنم که با قلم
، همسفر شوم، بگذار دمی بیاسایم!
۸۶/۰۹/۰۶