روزهای تلخ...
ذهن من دالانی ست تو در تو ! پیچیده و سیاه ، پرده در پرده آنچه دربوم می بینی آن بارقعه از صدای فریاد سکوتم است در جهنمی سبز !
سیاه قلمم را میخوانی و به طعنه میگویی روان پریش ام!
پیچیده است، قبول ... !
که دنیا را از نگاه یک مسخ نگریستن دشوار است!
اما مهربانم ! من فقط چشم های تو را می نویسم تو کمی ساده تر نگاه کن ...
اگر بی مرز مینویسم! اگر بی درنگ حرکت میکنم! خرده مگیر ، تعجب مکن ...
این روزهای نفس گیر زندگی ، از من یکدیوانه ساخته.... !
پ. نوشت :
به قـولِ زنده یادحسین پناهی :تازه میفهمم بازی های کودکی حکمت داشت زوووووو.....
تمرین روزهای نفس گیرزندگی بود ..
پا نوشت :
و مخاطب من یک نام نیست ... یک شخص نیست ..
اوست که هست اما نیست ..
نخواهد بود اصلا نمیتواند که باشد..او خود یک درد است ..بگذار نام حقیقی اش انقدر برایمان پوشیده باشد تا غرقه اش شویم..
در روز ازل همچون ویلی که سیاه میزاید ..
که حتی نامش دروغ شود ..
او یک فرد نیست ...! او .. او
*بعد نوشت ( الصاق به کامنت دوستان )
ویل = مکان تاریکی ست در دوزخ که سیاهی از آن میتراود و اهل سخن هم چنین میگوید :
در تنور ویل بادا دشمنت*ممنون از مهدی عزیز که غلط نوشتاری بنده رو گوشزد فرمودن ! بارقعه تصحیح به بارقه ..